ضمن

کلمه ضمن در زبان فارسی به معنای در ضمن یا در خلال است و به اشکال مختلفی در جملات به کار می‌رود. این واژه معمولاً به معنای در حقیقت یا در آن زمان استفاده می‌شود و نشان‌دهنده ارتباط یا وابستگی میان دو یا چند موضوع است. برای استفاده از این کلمه، بهتر است آن را در ابتدای جمله یا در میانه آن قرار دهید تا تأکید بیشتری بر روی ارتباط دو موضوع داشته باشید. این واژه معمولاً بدون فاصله قبل و بعد از خود نوشته می‌شود. همچنین، استفاده از ویرگول قبل از این واژه در جملاتی که نیاز به توقف یا تفکیک دارند، مجاز است. این واژه می‌تواند در عبارات ضمن انجام این کار نیز به کار رود که در این صورت تأکید بر یک عمل یا یادآوری خاص دارد.

لغت نامه دهخدا

ضمن. [ ض ِ ] ( ع اِ ) ضمن الکتاب؛ طی آن است. گویند: کان ذلک فی ضمنه؛ ای طیّه. ( منتهی الارب ). شکن و نورد کتاب و جز آن. ( منتخب اللغات ). اندرون. ( غیاث ): و رهینه دوام ملک در ضمن آن به دست آید. ( کلیله و دمنه ). عتبی می گوید و آن رساله را به اشارت سلطان در ضمن شرح حال امیر نصر ثبت کردم. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 442 )

فرهنگ معین

(ضَ مِ ) [ ع. ] (ص. ) ۱ - بیمار در جای بمانده، زمین گیر. ۲ - عاشق.
(ض ) [ ع. ] (اِ. ) درون، میان.
(ضَ مَ ) [ ع. ] (مص ل. ) ۱ - برجای ماندن. ۲ - عاجز شدن.

فرهنگ عمید

برجای ماندن، عاجز شدن، بیمار و زمین گیر شدن، برجاماندگی، زمین گیری.
درون، اندرون، میان، داخل.

فرهنگ فارسی

درون، اندرون، میان، داخل چیزی
( اسم ) درون داخل چیزی. ۲ - شکن و نورد کتاب و جز آن. ۳ - بین میان. توضیح لازم الاضافه است. یا ضمن صحبت. در میان سخن در اثنائ کلام ضمن اللفظ. یا در ضمن. ضمنا.
بر جای ماندن و عاجر شدن بر جا ماندگی.

ویکی واژه

درون، میان.
برجای ماندن.
عاجز شدن.
بیمار در جای بمانده، زمین گیر.
عاش

جملاتی از کلمه ضمن

محل زر به عیار اندرست و زر به سخن محل گرفت که در ضمن او عیار من است
شد بر همه کس فرض دعای تو که هست در ضمن دعای تو دعای همه کس
تویی در ضمن سر عقل و جانم چنین گوهر فشان زان شد زبانم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم