ضعیف

کلمه ضعیف به معنای کم‌زور یا ناتوان است و به حالتی اشاره دارد که در آن فرد یا شیء از نظر قدرت، استقامت، یا توانایی کمتر از حد معمول است.

کاربردهای مختلف:

فیزیکی: در زمینه فیزیکی، این واژه به معنای نداشتن قدرت بدنی کافی است. به عنوان مثال، یک فرد بیمار یا پیر ممکن است ضعیف توصیف شود.

روحی و روانی: در جنبه‌های روانی، این اصطلاح به معنای نداشتن اعتماد به نفس یا قدرت ذهنی است. فردی که در برابر مسائل و فشارهای زندگی ناتوان است، ممکن است ضعیف تلقی شود.

مفاهیم اجتماعی و اقتصادی: در برخی موارد، این واژه به وضعیت اقتصادی یا اجتماعی افراد یا گروه‌ها نیز اشاره دارد. به عنوان مثال، افراد ضعیف جامعه به کسانی اشاره دارد که از نظر اقتصادی یا اجتماعی در شرایط نامناسبی قرار دارند.

لغت نامه دهخدا

ضعیف. [ ض َ ] ( ع ص ) سست. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) ( مهذب الاسماء ). ناتوان. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). نزیف. ( دهار ). ضعضاع. خَوّار. مسخول. روبع. خلاف قوی. بی بنیه. رمکة. رمق. سَقط. مسکین. جخب. ( منتهی الارب ). یقال: ضعیف نعیف؛اتباع و ضعیف نحیف. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ). ج،ضعاف، ضَعَفة، ضعفاء، ضَعْفی ̍، ضُعافی:
ای بِرّ تو رسیده بهر تنگ چاره ای
از حال من ضعیف بیندیش پاره ای.رودکی.نکنی طاعت وآنگه که کنی سست و ضعیف
راست گوئی که همی سخره و شاکار کنی.کسائی.چون ضعیفی افتد میان دو قوی توان دانست که حال چون باشد. ( تاریخ بیهقی ). امیر را که برابر برادر وداماد ماست بیدار کنیم و بیاموزیم که امیری چون باید کرد که امیر ضعیف بکار نیاید. ( تاریخ بیهقی ص 689 ).
ز علم و طاعت جانت ضعیف و عریانست
بعلم کوش و بپوش این ضعیف عریان را.ناصرخسرو.زآنم ضعیف تن که دلم ناتوان شده ست
دل ناتوان شود کش از انده بود غذا.مسعودسعد.رهروان را ز نطق نَبْوَد ساز
پیل فربه بود ضعیف آواز.سنائی.هرکه رأی ضعیف... دارد از درجتی عالی به رتبتی خامل میگراید. ( کلیله و دمنه ). دوم خلیفتی که انصاف مظلومان ضعیف از ظالمان قوی بستاند. ( کلیله و دمنه ). می بینم که کارهای زمانه روی به ادبار دارد... دوستیها ضعیف و عداوتها قوی. ( کلیله و دمنه ). بعضی بطریق ارث دست در شاخی ضعیف زده. ( کلیله و دمنه ).
آسمان راکسی نخواند ضعیف.ظهیر.ابلهانش فرد دیدند و ضعیف
کی ضعیف است آنکه با شه شد حریف
ابلهان گفتند مردی بیش نیست
وای ِ آن کو عاقبت اندیش نیست.مولوی.مشکلات هر ضعیفی از تو حل
پشّه باشد در ضعیفی خود مثل.مولوی.گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت آور تا از دشمن قوی زحمت نبینی. ( گلستان ). خصم ضعیف را خوار نباید داشت. ( قرةالعیون ).
کس عاشقی بقوت بازو نمی کند
اینجا تن ضعیف و دل خسته می خرند.؟ || مغلوب هوی و هوس، منه قوله تعالی: و خلق الانسان ضعیفاً ( قرآن 28/4 )؛ ای یستمیله هواه. || کور. ( لغت حمیری ). قیل منه: انّا لنریک فینا ضعیفاً؛ ای اعمی. || زن. || مملوک. و فی الحدیث: اتقوا اﷲ فی الضعیفین؛ ای المراءة و المملوک. ( منتهی الارب ). || در تعریفات جرجانی آمده است: ضعیف، ما یکون فی ثبوته کلام کقرطاس بضم القاف فی قرطاس بکسرها. || گول. ( منتهی الارب ). || آب دندان.

فرهنگ معین

(ضَ ) [ ع. ] (ص. ) ۱ - سست، ناتوان. ۲ - عاجز. ۳ - بیمار. ج. ضعفاء.

فرهنگ عمید

۱. سست، ناتوان.
۲. (اسم، صفت ) فقیر.
۳. (اسم ) من، بنده.
* ضعیف شمردن (دانستن ): (مصدر متعدی ) سست و ناتوان دانستن کسی را.

فرهنگ فارسی

سست، ناتوان
( صفت ) ۱ - سست ناتوان بی بنیه مقابل قوی. ۲ - درمانده عاجز. ۳ - بیمار علیل. ۴ - مغلوب هوی و هوس ۵ - نزد امامیه روایتی که راویان آن سلسله جامع هیچیک از شرایط اقسام سه گانه ( صحح احسن موثق ) نباشد جمع: ضعاف ضعفائ. یا این ضعیف. این بنده ( نویسنده از خود چنین تعبیر آورد ).

جملاتی از کلمه ضعیف

کرده بیماری مرا نوعی ضعیف و ناتوان کاین تن رنجور، پنداری که هرگز جان نداشت
هر چه از جان کاستم افزود بر جسم ضعیف هر چه کم گردید ازاخگر به خاکستر فزود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم