ضعف

تعریف و معنا:

این کلمه در زبان فارسی به معنای ناتوانی یا کمبود قدرت است و به وضعیتی اشاره دارد که در آن فرد یا چیزی از نظر جسمی، روحی یا عملکردی توانایی کافی ندارد.

کاربرد در زبان روزمره:

در مکالمات روزمره، وقتی از ضعف صحبت می‌شود، ممکن است به ناتوانی در انجام کارهای فیزیکی، احساس خستگی، یا عدم توانایی در مواجهه با مسائل اشاره داشته باشد. به عنوان مثال، او به خاطر بیماری دچار ضعف شده است.

انواع ضعف:

جسمی: به ناتوانی در انجام فعالیت‌های فیزیکی اشاره دارد. این نوع می‌تواند ناشی از بیماری، سن، یا کمبود تغذیه باشد.

روحی و عاطفی: به احساس ناامیدی، افسردگی یا عدم اعتماد به نفس اشاره دارد. افرادی که دچار آن هستند، ممکن است در مواجهه با مشکلات زندگی احساس ناتوانی کنند.

اجتماعی: به عدم توانایی در برقراری ارتباط مؤثر با دیگران یا عدم دسترسی به منابع اجتماعی و اقتصادی اشاره دارد.

تأثیرات:

این احساس می‌تواند تأثیرات منفی بر زندگی فرد داشته باشد. به عنوان مثال، ناتوانی جسمی ممکن است باعث کاهش فعالیت‌های روزمره شود، در حالی که ناتوانی روحی می‌تواند به افسردگی و انزوا منجر شود.

مدیریت:

شناخت و مدیریت این ناتوانی‌ها می‌تواند به بهبود کیفیت زندگی کمک کند. افراد می‌توانند با مشاوره، ورزش، تغذیه مناسب و حمایت اجتماعی به تقویت نقاط قوت و کاهش ضعف‌های خود بپردازند.

لغت نامه دهخدا

ضعف. [ ض ِ ] ( ع اِ ) یک مثل چیز و ضِعْفاه دو مثل آن. یا ضعف مانند چیزی است هر قدر که زیاده باشد، و منه یقال: لک ضِعفه و یریدون مِثلیه او ثلثة امثاله لأنه زیادة غیرمحصورة. و قوله تعالی: یضاعف لها العذاب ضعفین ( قرآن 30/33 )؛ یعنی سه عذاب. ( منتهی الارب ). مانند. ( دهار ) ( منتخب اللغات ). دو برابر. دو برابر چیزی. زیاده بر چیزی. ( منتخب اللغات ). دوچندان. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). دوتا. ( زمخشری ). دوتو. دوچند. مضاعف. دو مقابل. ج، اضعاف:
همسنگ دوده زاج و همسنگ زاج مازو
وز صمغ ضعف هر دو آنگاه زور بازو.؟ ( در صفت ساختن مرکب سیاه ).|| هفتاد. || عذاب. ( مهذب الاسماء ).
ضعف. [ ض َ ع َ ] ( ع اِ ) جامه های دوچند کرده. ( منتهی الارب ). جامه های دوتاکرده شده. ( منتخب اللغات ).
ضعف. [ ض ُ / ض ُ ع ُ ] ( ع اِمص ) سستی و ناتوانی. خلاف قوت. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). ضَعف. رجوع به ضَعف شود. ابوعمرو گوید ضَعف ( بفتح اول ) لغت اهل تمیم و ضُعف ( بضم اول ) لغت اهل حجاز است. ( منتهی الارب ). یا ضَعف ( بفتح اول ) سستی رأی و نقصان و سبکی عقل و ضُعف ( بضم اول ) ناتوانی و سستی بدن است. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). || ( اِ ) آب نشاط، قال اﷲ تعالی: خلقکم من ضُعف ( قرآن 54/30 )؛ یعنی از آب مرد و زن. ( منتهی الارب ).
ضعف. [ ض ُ ] ( ع مص )ضَعف. ضعافة. ضُعافیة. سست گردیدن. ( منتهی الارب ).
ضعف. [ ض َ ] ( ع مص ) ضُعف. ضَعافة. ضُعافیة. سست گردیدن. ( منتهی الارب ). سست شدن. ( زوزنی ). || زیاده گردانیدن آنها را پس جهت او و یاران وی و دوچند گردیدن بر ایشان. ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) سستی و ناتوانی. خلاف قوت. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). ناتوانائی. وهن. فَشَل. فتور. انکسار. بی بنیگی:
چون آفتاب چرخ ببرج حمل توئی
هنگام ضعف مر ضعفا را امل توئی.منوچهری.این گرگ پیر جنگ روز پیشین بدیده بود و حال ضعف خداوندش. ( تاریخ بیهقی ص 354 ). خوارزمشاه برخاست و ضعفش قویتر شد. ( تاریخ بیهقی ص 356 ). بدان بیقین که مرا عجزی نیست و این سخن را از ضعف نمی گویم بدین لشکر که بامن است هر کاری بتوان کرد. ( تاریخ بیهقی ص 203 ).
گشته از ضعف همچو بی تن جان
مانده برجای همچو بیجان تن.مسعودسعد.

فرهنگ معین

( ضَ ) [ ع. ] ۱ - (مص ل. ) سست شدن، ناتوان گشتن. ۲ - (اِمص. ) سستی، ناتوانی.
(ض ) [ ع. ] (ص. ) دوچندان، دو برابر. ج. اضعاف.

فرهنگ عمید

سست شدن، ناتوان شدن، سستی، ناتوانی.
* ضعف اعصاب: وضع غیر عادی اعصاب که سبب خستگی و فرسودگی و بی حالی و تحریک پذیری می شود، بیماری عصبی، نوراستنی.
* ضعف تٲلیف: (ادبی ) پس وپیش بودن و تلفیق کلمات برخلاف دستور زبان.
دوچندان، دوبرابر، دوبرابر چیزی یا بیشتر.

فرهنگ فارسی

سست شدن، ناتوان شدن، سستی، ناتوانی، دوچندان، دوبرابر، دوبرابرچیزی یابیشتر
( صفت ) دو چندان دو برابر جمع: اضعاف.
ضعف. سست شدن خلاف قوت.

جملاتی از کلمه ضعف

او شخص قدرتمند و با طرفداری بود ولی به علت وزن کم نقطه ضعف هایی داشت که با بالا بردن وزن خود آنها را از بین برد و از وضعیتش راضی است.
این امکان نیز حضور دارد آنوکراسی در حضور یک رژیم مستقر رخ دهد (مثل وضعیت فعلی سوریه که در عین وجود یک حکومت مستقر، به دلیل ضعف آن حکومت، صدها گروه مسلح جهت رسیدن به قدرت، با همدیگر می‌جنگند و دولت بر قسمت‌های زیادی از کشور تسلط ندارد)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم