ضایع

ضایع به معنای از بین رفتن یا نابود شدن چیزی است که به طور طبیعی یا به دلیل عواملی خارجی به وقوع می‌پیوندد. این واژه به طور خاص در زمینه‌های مختلف به کار می‌رود و می‌تواند به موقعیت‌ها و شرایط گوناگونی اشاره داشته باشد. به طور مثال، وقتی که یک فرصت مهم به دلیل بی‌توجهی یا عدم اقدام به موقع از دست می‌رود، می‌توان گفت که آن فرصت ضایع شده است. همچنین، در دنیای طبیعی، زمانی که منابع طبیعی به دلیل سوء مدیریت یا آلودگی از بین می‌روند، این وضعیت نیز به نوعی ضایع شدن منابع به شمار می‌آید. این مفهوم می‌تواند در ابعاد فردی، اجتماعی و حتی اقتصادی تأثیرگذار باشد و باعث ایجاد مشکلات و چالش‌های جدی در جامعه گردد. به همین دلیل، درک این مفهوم و اهمیت آن در زندگی روزمره و در مدیریت منابع طبیعی و انسانی، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. توجه به این موضوع می‌تواند ما را به سمت استفاده بهینه و مسئولانه از امکانات و منابع موجود هدایت کند و از بروز خسارات و ضایعات غیرقابل جبران جلوگیری نماید. در نهایت، نه تنها به فرد یا گروه خاصی آسیب می‌زند، بلکه پیامدهای آن می‌تواند برای جامعه به طور کلی بسیار ناگوار باشد، لذا توجه به این مفهوم در تمامی سطوح ضروری است.

لغت نامه دهخدا

ضایع. [ ی ِ ] ( ع ص ) تلف. تباه. ( دهار )

فرهنگ معین

(یِ ) [ ع. ضائع ] (اِفا. ) ۱ - تباه، تلف. ۲ - بی فایده، بی ثمر. ۳ - مهمل، بیکار.

فرهنگ عمید

۱. تباه، بیکاره، بی فایده.
۲. [قدیمی] بی اعتبارشده.
* ضایع شدن: (مصدر لازم )
۱. تباه شدن، نابود شدن.
۲. بیهوده شدن.
* ضایع کردن: (مصدر متعدی ) تباه کردن، نابود کردن.
* ضایع گذاشتن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] فروگذاشتن، مهمل گذاشتن.

فرهنگ فارسی

مهمل، بیکاره، بیفایده، گم، تباه
۱ - تباه تلف. ۲ - بی فایده بیهوده بیثمر. ۳ - فرو گذاشته بی تیمار که کسی در فکر وی نباشد. ۴ - مهمل بیکار. ۵ - گم ۶ - گندیده ( تخم مرغ و مانند آن )
لقب شاعریست از بنی ضبعه ابن قیس بنام عمرو بن قمئه ابن ذریح بن سعد بن مالک بن ضبیعه بن قیس بن ثعلبه الشاعر وی با امروالقیس ببلاد روم رفت و بدانجا در گذشت و از این روی او را ضایع گفتند که در سرزمینی غیر وطن خود بسر برده است سمعانی گوید: و هو اول من عمل فی الجبال شعرا.

جملاتی از کلمه ضایع

غیر گو از من قیاس کار کن این عشق چیست می‌کند بیچاره ضایع روزگار خویش را
بحمدالله که کشت بخت بر داد و نشد ضایع هر آنچ از دیده باران ریختم بر روزگار خود
عزت مبردر کار دل این لطف بیش از پیش را این بس که ضایع می‌کنی برمن جفای خویش را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم