لغت نامه دهخدا
شیاع. [ ش َ / شیا ] ( ع مص ) فخر کردن بکثرت زن بارگی و جماع. شاید تصحیف سیاع باشد. ( از ذیل اقرب الموارد، از لسان العرب ). || آنچه کمال یا زیادتی چیزی بدان باشد. یقال: هذا شیاع کذا او شیاع لکذا. ( از ذیل اقرب الموارد ). || آشکارا شدن خبر. شهرت تمام. بحد شیاع رسیدن خبری. || ( اصطلاح فقه ) بمعنی اشتهار است و در لغت عرب شیوع باشد. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به شیوع شود.
شیاع. ( ع مص ) شاع. شیع. شیوع. مشایع. شیعوعة. شیعان. آشکارا و فاش شدن خبر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
- به حد شیاع رسیدن؛ همه کس از آن با خبر شدن.
|| همراهی کردن، و منه قول العرب فی الوداع: «شاعکم السلام؛ ای تبعکم ». ( از اقرب الموارد ). بمعانی مشایعة. ( منتهی الارب ). رجوع به مصادر مترادف شیاع شود. || مشایعت کردن و خارج شدن و تا منزل همراهی کردن کسی را.( از ناظم الاطباء ). || متابعت کردن از کسی در کاری: شایعه علی الامر. ( از ناظم الاطباء ). در پی رفتن در کاری. ( منتهی الارب ). || دوستی کردن با کسی: شایع الرجل. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || در پی رسیدن و ملحق شدن بکسی: شایع فلاناً. ( ناظم الاطباء ). در پی رسیدن کسی را. ( از منتهی الارب ). || خواندن شتر پس مانده را و آوازکردن آنها را: شایع بالابل. || گسیل کردن کسی را. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).