ساحلی

کلمه‌ی «ساحلی» در فارسی به معنای وابسته به ساحل، نزدیک به کرانه یا متعلق به نواحی کنار دریا، دریاچه یا رودخانه است. این واژه از ریشه‌ی «ساحل» گرفته شده که خود به معنای کناره و حاشیه آب است، و پسوند «ـی» در آن نقش نسبت را دارد؛ بنابراین «ساحلی» یعنی چیزی که به ساحل مربوط می‌شود. از این واژه برای توصیف مناطق، شهرها، موجودات، گیاهان، یا حتی فعالیت‌هایی که در کنار آب انجام می‌شوند استفاده می‌شود. از نظر جغرافیایی، مناطق ساحلی معمولاً دارای آب‌و‌هوای مرطوب، اقتصاد وابسته به دریا (مثل ماهی‌گیری یا تجارت دریایی) و فرهنگ خاص خود هستند. در ادبیات فارسی، این واژه گاه بار شاعرانه دارد و اشاره به کرانه‌های آرام، غروب دریا یا محل دلدادگی و انتظار دارد. همچنین در علوم طبیعی و زیست‌شناسی، «گیاهان یا پرندگان ساحلی» به گونه‌هایی گفته می‌شود که در نوار میان خشکی و دریا زندگی می‌کنند. از نظر فرهنگی، چنین مناطقی به دلیل ارتباط با دریا معمولاً دارای تنوع زبانی و قومی بیشتری هستند.

لغت نامه دهخدا

ساحلی. [ ح ِ ] ( ص نسبی ) از ساحل. منسوب بساحل.
- بلاد ساحلی؛ دریا بار.
ساحلی. [ ح ِ ] ( اِخ ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه بخش اهرم شهرستان بوشهر است که در باختر بخش و در جلگه کم عرض ساحلی بین خلیج فارس و ارتفاعات مند قرار گرفته است و شوسه سابق بندر بوشهر به لنگه از راه ساحل از وسط آن می گذرد. هوای آن گرم مرطوب و مالاریائی است. و آب مشروب آن از باران و چاه تأمین میشود. زراعت آن اکثراً دیمی و محصولات آن خرما، تنباکو و جزئی غلات است. این دهستان از 16 آبادی بزرگ و کوچک. تشکیل شده و نفوس آن در حدود 720 نفر است که بشغل زراعت و صید ماهی اشتغال دارند. مرکز دهستان قریه دلوار و قراء مهم آن گورک، چاه تلخ. جائینک، محمد عامری، بوالخیر و پهلوان کشتی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ). رجوع به ساحلات و ساحلیات شود.
ساحلی. [ ح ِ لی ی ] ( ص نسبی ) منسوب است به ساحل که بلاد و مواضعی است در اطراف حجاز. ( سمعانی ).
ساحلی. [ ح ِ ] ( اِخ ) صالح بن بیان ثقفی فنزی معروف به ساحلی. از محدثان است. رجوع به صالح بن بیان. و رجوع به الانساب سمعانی ( ذیل کلمه ساحلی ) شود.
ساحلی. [ ح ِ ] ( اِخ )محمدبن علی صوری ساحلی مکنی به ابوعبداﷲ از شهر صوراست که برساحل دریای روم واقع است. مردی عالم و حافظ قرآن بود، و احادیث بسیاری روایت کرده است. وی به مصر و شام سفر کرد و سرانجام به عراق رفت، و تا هنگام مرگ ساکن بغداد بود. رجوع به الانساب سمعانی شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به ساحل. ۲ - کسی که در کنار دریا یا رود اقامت دارد. یا بلاد ( شهرهای ) ساحل نشین دریا بار.
صالح بن بیان ثقفی فنزی معروف به ساحلی از محدثان است

جمله سازی با ساحلی

ساحلی نیست به جز دامن صحرای عدم خس و خاشاک به دریای وجود آمده را
سرزمینی در جنوب گاندور و موردور که شهر ساحلی اومبار در آن واقع است.
به یک دو قطره‌که‌گوهر دمانده است تأمل محیط خفته در آغوش ساحلی‌که ندارد
چند چون‌ گرداب باید بود محو پیچ و تاب بر امید ساحلی چون موج دست و پا زنید