رد ذره
ویکی واژه
جمله سازی با رد ذره
وانکه نور جان ندارد ذرهای تا بود در کار خود حیران بود
در صیدگه، ارزان گوزنان شکر و شیر مه نور خورد، مور برد ذرهٔ خوان را
آفتاب من که میل کس ندارد ذرهای گرم مهری گر نماید داغ حسرت مینهد
ذره ذره از وجودم عاشق خورشید توست هین که با خورشید دارد ذرهها کار دراز
خرد پی بذاتش توان برد گر پی برد ذره بر مهر یا قطره بریم
در زمان او ندارد ذره یی کبک از شهباز و میش از گرگ، باک