کلمه رنجور در زبان فارسی به معانی مختلفی به کار میرود. به طور کلی، این واژه به حالاتی اشاره دارد که فرد دچار درد و رنج، بیماری، غم و اندوه، یا آزردگی است. این وضعیت میتواند هم جنبه جسمی داشته باشد و هم جنبه روانی. به عبارتی، رنجور بودن میتواند ناشی از بیماریهای جسمی باشد یا از مسائل عاطفی و روانی ناشی شود. این واژه نشاندهنده حالتی است که فرد در آن به نوعی احساس نارضایتی و درد میکند و میتواند به ابعاد مختلف زندگی او تاثیر بگذارد. در مجموع، رنجور بودن یک وضعیت پیچیده است که میتواند بر روح و جسم فرد اثر بگذارد و به همین دلیل در زبان فارسی این واژه بار معنایی عمیقی دارد.
رنجور
لغت نامه دهخدا
سراسر ز دیدار من دور باد
بدی را تن دیو رنجور باد.فردوسی.ز دیدار او چشم بد دور باد
تن بدسگالانش رنجور باد.فردوسی.ز درد و غم و رنج دل دور بود
بدی را تن دیو رنجور بود.فردوسی.یک زاهد رنجور و دگر زاهد بی رنج
یک کافر شادان و دگر کافر غمخوار.ناصرخسرو.خبر به اطراف رسید که هرکه بدان صومعه می رود زیارت می کند اگر رنجور است صحت می یابد. ( قصص الانبیاء چ سنگی 1320 ص 211 ).
نبایست دادن به رنجور قند
که داروی تلخش بود سودمند.( بوستان ).چه داند خوابناک مست و مخمور
که شب را چون بروز آورد رنجور.سعدی.رنجوری را گفتند دلت چه می خواهد؟ گفت آنکه دلم چیز نخواهد. ( گلستان ). توانگری بخیل را پسری رنجور بود. ( گلستان ).
- رنجوروار؛ مانند رنجور. مثل و شبیه رنجور:
مگو تندرست است رنجوردار
که می پیچد از غصه رنجوروار.( بوستان ). || مغموم. ملول. غمگین. حزین. دلگیر. ( ناظم الاطباء ). اندوهگین. غمین. اندوهناک: پنجم آنکه کسی معروف بود بنامی که آن نام عیب بود چون اعمش و اعرج و غیر آن که چون معروف شده باشد از آن رنجور نشوند. ( کیمیای سعادت ). اگر قوت این از گوسپندی بود و گوسپند بمیرد رنجور شود و لکن خشمگین نشود. ( کیمیای سعادت ).
باﷲ که نه رنجورم و نه غمگین
بس خرم و نیک و شادمانم.مسعودسعد.هر زمان گفتی ای خدای غفور
هستم اندر عنا و غم رنجور.سنائی.... و نیکمردان رنجور و مستذل وشریران فارغ و محترم. ( کلیله و دمنه ). این دمنه... مدتی دراز بر درگاه من رنجور و مهجور بوده است. ( کلیله و دمنه ). || آزرده. متأذی: گفت ای پسرهای مهلائیل روان مهلائیل از شما رنجور است.( قصص الانبیاء چ سنگی 1320 ص 30 ). آنکه سنگ در کیسه کند از تحمل آن رنجور گردد. ( کلیله و دمنه ). رنج مبر که به گفتار تو بازنایستند و تو رنجور گردی. ( کلیله و دمنه ). چون مرد توانا و دانا باشد مباشرت کار بزرگ... او را رنجور نگرداند. ( کلیله و دمنه ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. بیمار.
۳. غمگین.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - رنج کشیده مشقت کشیده. ۲ - دردمند بیمار. ۳ - آزرده ملول. ۴ - غمگین اندوهناک.
ویکی واژه
دردمند، بیمار.
غمگین، آزرده.
جمله سازی با رنجور
دل شاد شد آن که بود غمگین آسوده شد آن که بود رنجور
آن برد علت از تن رنجور این کند مرده زنده چون دم صور