رحیل

تعریف و معنا:

سفر و جدایی: رحیل به معنای ترک کردن یک مکان یا سفر به جایی دیگر است. این واژه به جدایی و حرکت به سمت مقصدی جدید اشاره دارد.

کوچ کردن: این واژه همچنین به معنای کوچ کردن یا کوچیدن نیز به کار می‌رود، که به معنای انتقال از یک مکان به مکان دیگر است.

کاربردها:

در ادبیات: این اصطلاح به طور خاص در شعر و ادبیات فارسی به کار می‌رود و به معنای سفر و جدایی از محبوب یا مکان عزیز است. شاعران از این واژه برای بیان احساسات و عواطف ناشی از جدایی استفاده می‌کنند.

در اصطلاحات دینی: در برخی متون دینی، رحیل به معنای سفر به دنیای دیگر یا مرگ نیز به کار می‌رود.

تفاوت با واژه‌های دیگر:

رحیل با واژه‌هایی مانند سفر، ترک، جدایی و کوچ مرتبط است، اما ممکن است بار عاطفی و احساسی خاصی داشته باشد که به جدایی از محبوب یا مکان عزیز اشاره کند.

لغت نامه دهخدا

رحیل. [ رَ ] ( ع اِ )کوچ. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( ازاقرب الموارد ) ( آنندراج ). مقابل مقام. ( یادداشت مؤلف ). عزیمت. حرکت از جایی به جایی دیگر:
آوازه ٔرحیل شنیدم به صبحگاه
با شبروان دواسبه دویدم به صبحگاه.خاقانی.رفیقان خود را به گاه رحیل
گه از ره خبر داد گاه از دلیل.نظامی.چو لشکر بر رحیل افتاد شب را
فلک پرسید باز آن نوش لب را.نظامی.من میان شما به نعمت و ناز
می زیم تا رسد رحیل فراز.نظامی.گر شتری رقص کن اندر رحیل
ورنه میفکن دبه در پای پیل.نظامی.چو در لشکر دشمن آری رحیل
به مرغان کشی فیل و اصحاب فیل.نظامی.خواب نوشین بامداد رحیل
بازدارد پیاده را ز سبیل.سعدی.خوش است زیر مغیلان براه بادیه خفت
شب رحیل ولی ترک جان بباید گفت.سعدی.تو کز خواب نوشین به بانگ رحیل
نخیزی دگر کی رسی در سبیل.( بوستان ).الا ای کاروان محمل برانید
که مارا بند بر پای رحیل است.سعدی.هرکه تماشای روی چون قمرت کرد
عزم رحیلش بدل شود به اقامت.سعدی.- الرحیل؛ فریاد کردن چاوش بهنگام کوچ کردن کاروان.
|| ( مص ) رفتن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 2 ). کوچ کردن. ( منتهی الارب ). راهی شدن. روانه شدن.حرکت کردن. عزیمت کردن. || رسم نهادن. ( مقدمه ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 2 ). || نشانه کشیدن. ( مقدمه ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 2 ). || ( اِ ) به مجاز، موت. مرگ. درگذشت. ( یادداشت مؤلف ). حرکت به سرای دیگر:
چو برخیزد آواز طبل رحیل
به خاک اندر آید سر شیر و پیل.فردوسی.ای غنوده در این رباط کهن
اینک آمد فراز وقت رحیل.ناصرخسرو.مجنون ز رحیل مادر خویش
زد دست دریغ بر سر خویش.نظامی.|| ( ص ) بعیر رحیل؛ شتر پالان برنهاده. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || جمل رحیل؛ شتر توانای بر سیر. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). اشتر قوی. ( مهذب الاسماء ).
رحیل. [ رُ ح َ ] ( ع اِ مصغر ) مصغر رَحْل. اسباب کوچک جهت مسافرت. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(رَ ) [ ع. ] (مص ل. ) کوچ کردن، کوچیدن.

فرهنگ عمید

۱. کوچ کردن، کوچیدن، کوچ.
۲. [مجاز] مرگ.

فرهنگ فارسی

کوچ کردن، کوچیدن، کوچ
۱ - ( مصدر ) کوچ کردن کوچیدن. ۲ - ( اسم ) رحلت کوچ.
منزلی میان بصره و مکه

ویکی واژه

کوچ کردن، کوچیدن.

جملاتی از کلمه رحیل

وقت رحیل سوی من آمد وداع کرد پس بازگشت و روی سوی‌کاروان نهاد
به اهل حرم گفت میر جوان که وقت رحیل است ای بانوان
صدای طبل رحیل است شادیانه او کسی که توشه به اندازه سفر بسته است
در ۱۹۷۳ مجموعه داستان چهارمش را با نام رحیل المرافی القدیمه (کوچ بندرهای قدیمی) منتشر کرد که از نظر منتقدان یکی از مهمترین آثار اوست. غاده در این مجموعه داستان کوتاه، با زبانی ادبی مسئلهٔ غامض روشنفکری عرب و تعارض بین افکار و اعمال را توصیف‌می‌کند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم