دون

دِوِن، بخشی در جنوب غربی انگلستان با مساحتی معادل ۶,۷۲۰ کیلومتر مربع و جمعیتی حدود ۱,۰۵۹,۳۰۰ نفر در سال ۱۹۹۶ است. این منطقه دارای شهرهای مهمی همچون اکسِتِر و چندین شهر ساحلی نظیر بارنستپل، بیدفورد، اکسموت، ایلفراکوم، سیدموت، تینموت و تیوِرتن می‌باشد. فعالیت‌های کشاورزی در آن شامل پرورش دام، از جمله گاو و گوسفند، و همچنین تولید محصولات لبنی، شراب سیب و خامه می‌شود. این منطقه همچنین به ماهی‌گیری و صنایع مختلفی از جمله تولید خاک چینی، شیشۀ دارتینگتون، قالی، و استخراج مواد معدنی مانند گرانیت، سنگ آهک، ماسه سنگ، مس، آهن، سرب و منگنز شهرت دارد. گردشگری نیز یکی از صنایع مهم آن به شمار می‌آید.

این استان از شمال به تنگۀ بریستول، از غرب به کورنوال، از جنوب به دریای مانش و از شرق به دورسِت و سامرست محدود می‌شود. بخش‌هایی از آن، به‌ویژه دارتمور، از نظر آثار باستانی و پیش از تاریخ بسیار غنی هستند. همچنین آن یکی از آخرین مناطقی بود که ساکسون‌ها بر آن تسلط یافتند. این منطقه با اتکاء به کشاورزی، ماهی‌گیری، استخراج مواد معدنی و تجارت قلع و پشم به یکی از ثروتمندترین بخش‌های انگلستان تبدیل شده است.

لغت نامه دهخدا

دون. [ دَ ] ( ع مص ) خسیس و دون شدن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خسیس شدن. ( از تاج المصادر بیهقی ). || ضعیف و سست گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || اطاعت کردن کسی را و خوار گردیدن. ( ناظم الاطباء ).
دون. ( ع اِ ) فرود. نقیض فوق و معناه تقصیر عن الغایة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فرود. ( زمخشری ). زیر. مقابل فوق. ( غیاث ). || زبر. || چون ظرف باشد به معنی عند و نزد می آید. ( ازمنتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نزدیک به نزد. ( آنندراج ). نزدیک. ( غیاث ). || پیش. || هذا دونه، یعنی این نزدیکتر است از وی. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ادن دونک؛ یعنی نزدیک شو به من. || سپس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || به معنی غیر آید؛لیس مادون خمس اواق صدقة؛ یعنی در غیر پنج اوقیه. ( ناظم الاطباء ). || ( حرف ) غیر و سوی و جز آن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). سوی و غیر. ( غیاث ). جز. سوای. عدای. بدون. ( لازم الاضافه ). ( یادداشت مؤلف ): و کارهای دیگر دارند [ مردم سیستان ] که دون ایشان را نیست. ( راحةالصدور راوندی ). و فایده این ریگ نیز دون این آن است که به جایی که از آن اندک بدارند نبات بهتر روید. ( راحةالصدور راوندی ).سواری را هزار دینار رسید و هر پیاده را هزار دیناردون دیگر چیزها. ( راحةالصدور راوندی ). پیغامبر ما صلی اﷲ علیه اگر خواستی... ادیان دون اسلام برکندی. ( راحةالصدور راوندی ). || ( اِ ) وعید و وعده بد. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || چیزحقیر و اندک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || ( اسم فعل ) امر به معنی بگیر: دونه؛ بگیر او را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || ( اِ ) دون النهر جماعة، در حق کسی گویند که کار را نیکو تواند کرد و یا تحریض است بر کاری یعنی پیش از آنکه برسی بر نهر جماعتی می باشند. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || گاه کلمه «من » بر دون درمی آید مانند من دونه اولیاء قلیلا و گویند هذا رجل من دونه؛ ای حقیر ساقط و نمی گویند رجل دون؛ و نیز گویند: هذا شی من دون. ( ناظم الاطباء ). || گاهی من حذف می شود و دون صفت قرار می گیرد. ( از ناظم الاطباء ). || ( ص ) مرد بزرگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مرد شریف. ( ناظم الاطباء ). || مرد فرومایه. ( از اضداد ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). حقیر و خسیس و سفله. ( غیاث ). مرد خسیس. ( ناظم الاطباء ). فرومایه. ( دهار )؛ خسیل، دون و ناکس از قوم. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(ص. ) فرومایه، پست.
(ق. ) پایین، فرود.

فرهنگ عمید

۱. پست، سفله، فرومایه، خسیس.
۲. [مقابلِ فوق] [قدیمی] پایین و فرود.
۳. [قدیمی] غیر، سوا، جز. &delta، در این صورت لازم الاضافه است و در فارسی اغلب حرف با در اول آن درمی آورند و «بدونِ» می گویند.

فرهنگ فارسی

شطی در روسیه که از مرتفعات جنوب مسکو سرچشمه گیرد و ببحر آزف ریزد طول ۲۱٠٠ کیلومتر.
پست، خسیس، سفله، فرومایه، پایین وفرودنقیض فوق، به معنی غیر، سوا، جز، اغلب بادراول آن قرارمیگیرد
۱ - ( صفت ) پست فرومایه سفله: مردم دون. ۲ - پایین فرود مقابل فوق. ۳ - غیر سوای بدون ( لازم الاضافه ).
مزید موخر امکنه است چون آبندون.

دانشنامه عمومی

دون (میناب). دِوِن، روستایی در دهستان درپهن بخش سندرک شهرستان میناب در استان هرمزگان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۴۸۵ نفر ( ۱۳۲ خانوار ) بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی دُونِ: غیرِ-پایینتراز-زیر(دو چیز در معنای "دون" هست، یکی نزدیکی، و دیگری پستی. کلمه دون در جمله: من دون المؤمنین چیزی شبیه ظرف است، که معنای نزد را میدهد البته بوئی هم از معنای فرومایگی و قصور در آن هست، و معنایش این است که مؤمنین به جای مردم با ایمان...
معنی مَا یَتَّبِعُ: پیروی نمی کنند ( عبارت " وَمَا یَتَّبِعُ ﭐلَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ ﭐللَّهِ شُرَکَاءَ " یعنی: و کسانی که به جای خدا معبودانی را میپرستند، از حق پیروی نمیکنند)
معنی مُنتَصِرِینَ: یاری کنندگان - آنان که به یاری می طلبند (عبارت "وَلَمْ تَکُن لَّهُ فِئَةٌ یَنصُرُونَهُ مِن دُونِ ﭐللَّهِ وَمَا کَانَ مُنتَصِراً "یعنی: و برایش گروهی نبود که او را در برابر خدا یاری دهند، و خودش هم قدرت نداشت که عذاب را از خود برطرف کند)
معنی لَا یَجِدْ: نمی یابد ( در عبارت "مَن یَعْمَلْ سُوءًا یُجْزَ بِهِ وَلَا یَجِدْ لَهُ مِن دُونِ ﭐللَّهِ وَلِیّاً وَلَا نَصِیراً "جزمش به دلیل جواب شرط واقع شدن برا ی جمله قبلی است)
معنی مُنتَصِراً: یاری کننده - به یاری طلبنده (عبارت "وَلَمْ تَکُن لَّهُ فِئَةٌ یَنصُرُونَهُ مِن دُونِ ﭐللَّهِ وَمَا کَانَ مُنتَصِراً "یعنی: و برایش گروهی نبود که او را در برابر خدا یاری دهند، و خودش هم قدرت نداشت که عذاب را از خود برطرف کند)- آنانکه یکدیگر را یاری و...
تکرار در قرآن: ۱۴۴(بار)

ویکی واژه

پایین، فرود.
فرومایه، پست.

جملاتی از کلمه دون

گیتی کوی ترا مقیم در رهگذر گردون قصر ورا ساجد بر کنگره
بر حقم با این همه رنج فراق گر کنم از گردش گردون فغان
ببازی گردون گردان نگر وفای زن، انصاف مردان نگر!
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم