دلخراش

لغت نامه دهخدا

دلخراش. [ دِ خ َ ] ( نف مرکب ) دل خراشنده. خراشنده دل. آنچه دل را آزار دهد. آنچه شخص را آزرده و رنجه کند. جانکاه و جانگزا. ( آنندراج ). || مخوف. موحش. هولناک. ( ناظم الاطباء ):
سالها تو سنگ بودی دلخراش
آزمون را یک زمانی خاک باش.مولوی.

فرهنگ معین

( ~. خَ ) (ص فا. ) آن چه شخص را آزرده و رنجیده سازد.

فرهنگ عمید

خراشندۀ دل، چیزی که دل را بیازارد، امری که انسان از آن رنجیده و اندوهگین شود.

فرهنگ فارسی

خراشنده دل، چیزی که دل رابیازارد
( صفت ) آنچه که دل را آزار دهد آنچه که شخص را آزرده و رنجیده سازد.

جمله سازی با دلخراش

💡 عبث بر لب مزن انگشت، بانگ دلخراشم را که در نای دل، آواز سحر نالیده ای دارم

💡 ای که پرسی موجب این ناله‌های دلخراش سینه‌ام بشکاف تا بینی درون خویش را

💡 از خروش دلخراش ما طلب کن سر عشق زانکه این سر در صدای عود و صوت چنگ نیست

💡 افکنده این قضیه بر اجسام ارتعاش بر دوست جان فزا شده از خصم دلخراش

💡 دلبر حلواگرم را هست تیغی دلخراش از غم او قامتم خم گشت چون حلواتراش

💡 از نوای دلخراش من به یاد گلستان اشک گردد دانه و از چشم دام افتد به خاک

ددی یعنی چه؟
ددی یعنی چه؟
اسرار کردن یعنی چه؟
اسرار کردن یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز