سرشک از ننگ دامنشان به سوی دیده برگردد زنند اما ملک را طعنه آلوده دامانی
بخت کوس مقبلی زد کز قضا شد نامزد همچو من آلوده دامانی به عشق پاک او
تا گریبان دامن از خار تعلق چیده ام همچو بحر از خار و خس آلوده دامان نیستم
مصور گر کشد تمثال ما ز آلوده دامانی عجب نبود ورق از خود فشاند کرده ما را
پای خواب آلوده دامان صحرا می کند آهوی رم کرده را گیرایی مژگان تو
سوی محرابم مخوان ای پاک دین بهر خدای زانکه در بزم شراب، آلوده دامانم چو شمع