اطلاع دادن

لغت نامه دهخدا

اطلاع دادن. [ اِطْطِ دَ ] ( مص مرکب ) خبر دادن. آگاهی دادن. خبر کردن.آگاه کردن. مطلع کردن. آگاه ساختن. عرضه داشتن. معروض داشتن: اعثار؛ اطلاع دادن کسی را. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

خبر دادن. آگاهی دادن. خبر کردن آگاه کردن مطلع کردن. آگاه ساختن عرضه داشتن. معروض داشتن.

ویکی واژه

avvisare
informare

جمله سازی با اطلاع دادن

هدف از انتشار اطلاعات بهداشتی این است که با بهبود سواد سلامت بر سلامت انتخاب شخصی تأثیر بگذارد. از آنجایی که ارتباطات بهداشتی مؤثر باید برای مخاطبان و وضعیت مناسب باشد، تحقیقات در ارتباط با سلامت به منظور اصلاح استراتژی‌های ارتباطی برای اطلاع دادن به مردم در مورد راه‌های افزایش سلامت یا اجتناب از خطرات خاص سلامت است. به‌طور علمی، ارتباطات سلامت یک رشته در مطالعات ارتباطات است
در اینجا، ضمیر «ش» و «او» به نهاد محذوف برمی‌گردد و مرجع در بافت بعدی داستان می‌آید که همان تکه گوشت زائد است. به واسطه این شگرد، خواننده کنجکاو می‌شود تا ادامه متن را برای دریافت چیستی مرجع بخواند. ارجاع به معنی اطلاع دادن به صورت رسمی استفاده نمیشود