ابوالعباس

ابوالعباس لقب و نامی است که در تاریخ اسلام به شخصیت‌های مختلفی اطلاق می‌شود. یکی از مشهورترین آن‌ها ابوالعباس سفاح، بنیان‌گذار خلافت عباسی است. او به دلیل هوش سیاسی و توانایی‌های نظامی‌اش شناخته می‌شود. در عین حال، او به عنوان یک حاکم عادل و دلسوز نیز معروف بوده و تلاش‌های زیادی در جهت گسترش علم و فرهنگ انجام داده است. ابوالعباس به عنوان بنیان‌گذار خلافت عباسی، نقش بسیار مهمی در تاریخ اسلام ایفا کرده است. او با برقراری خلافت عباسی، تحولی اساسی در ساختار سیاسی و اجتماعی دنیای اسلام به وجود آورد. تحت رهبری او، فرهنگ و علم شکوفا شد و بسیاری از مراکز علمی و فرهنگی در این دوران تأسیس گردید. این تحولات تأثیر عمیقی بر تاریخ اسلام و تمدن بشری گذاشت.

لغت نامه دهخدا

ابوالعباس. [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] ( ع اِ مرکب ) شیر. اسد. ( المزهر ). || در تداول فارسی زبانان، شرم مرد. ایر:
بخواهم کرد وصف سرخ کناس
چو کرد اندر دلم ابلیس وسواس
ترش روئی ابوالعباس نامی
نشسته بر بساط آل عباس. سوزنی.|| ( اِخ ) کنیت فیل اصحاب الفیل و نام آن محمود بود. ( المرصع ).
ابوالعباس. [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] ( اِخ ) کاتب ( ؟ ).
ابوالعباس. [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] ( اِخ ) بروزگار محمودبن سبکتکین قاضی بلخ بود. ( تاریخ بیهقی ).
ابوالعباس. [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] ( اِخ ) بروزگار خلافت ابوجعفر منصور دوانیقی دو سال حکومت جرجان داشت. رجوع به ص 342 حبیب السیر ج 1 شود.
ابوالعباس. [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] ( اِخ ) یا ابوالعیاس. او از ابن المسیب و از او ابن ابی حباب روایت کند.
ابوالعباس. [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ]( اِخ ) او از ابراهیم و از وی ابوالاحوص روایت کند.
ابوالعباس. [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] ( اِخ ) آملی ظاهراً عالم هیوی و ریاضی یا فقیه معاصر یا قریب العصر با بیرونی. در آثار الباقیه ابوریحان نام او آورده است و کتابی دلائل القبله بدو منسوب است.
ابوالعباس. [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] ( اِخ ) ابن ابی اصیبعه احمدبن ابی القاسم بن خلیفه. رجوع به ابن ابی اصیبعه موفق الدین... شود.
ابوالعباس. [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] ( اِخ ) ابن ابی حجله، احمدبن یحیی. رجوع به ابن ابی حجلة احمد... شود.
ابوالعباس. [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] ( اِخ )ابن البنّاء. احمدبن محمد. رجوع به ابن البناء شود.
ابوالعباس. [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] ( اِخ ) ابن بندار. بردعی ( ؟ ). رجوع به تاریخ ابوعلی مسکویه ج 3 ص 101 چ گیب شود. و مرحوم کسروی آنر ابن ندار خوانده است.
ابوالعباس. [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] ( اِخ ) ابن تیمیه. احمدبن عبدالحلیم. رجوع به ابن تیمیه... شود.
ابوالعباس. [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] ( اِخ ) ابن ثوابه. او را بیست ورقه شعر است. ( ابن الندیم ). رجوع به ابوالعباس احمدبن محمدبن ثوابه... شود.
ابوالعباس. [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] ( اِخ ) ابن جبود المروزی. رجوع به ابوالعباس مروزی شود.
ابوالعباس. [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] ( اِخ ) ابن حاج. احمدبن محمدبن احمد ازدی اشبیلی نحوی. رجوع به ابن الحاج و رجوع به احمد... شود.

فرهنگ فارسی

دومین از سلسله امرای بنی الاغلب تونس
ربنجنی فضل بن عباس از شاعران عهد سامانی است و بقول عوفی [ شعر او در غایت دقت و نهایت رقت ] بود ٠ مولد او ربنجن ( ه. م ٠ ) بود ٠ وی معاصر نصر بن احمد و جانشین او نوح بود و مسلما در سال ۳۳۱ ( سال فوت نصربن احمد ) حیات داشته و او را مرثیه گفته است ٠

فرهنگ اسم ها

اسم: ابوالعباس (پسر) (عربی) (تلفظ: abol-abbas) (فارسی: ابوالعباس) (انگلیسی: abol-abbas)
معنی: پدر عباس، کنیه شیر

جملاتی از کلمه ابوالعباس

ابوالعباس دامغانی گفت: مرا شبلی وصیت کرد که لازم تنهائی باش و نام خویش از دیوان آن قوم بیرون کن و روی در دیوار کن تا وقتی که بمیری.
ابوالعباس احمد بن محمود دمشقی شهرت‌یافته به ابن فرفور دمشقی (۱۳ اکتبر ۱۴۴۸ - ۱۴ نوامبر ۱۵۰۵م) (نسب: احمد بن محمود بن عبدالله بن محمود) قاضی، فقیه شافعی و شاعر شامی بود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم