لغت نامه دهخدا
افسانه گو. [ اَ ن َ / ن ِ ] ( نف مرکب ) قصه خوان. نقل گو.افسانه سگال. افسانه سنج. ( ناظم الاطباء ). افسانه ساز. افسانه پرداز. ( آنندراج ). گوینده افسانه. سامر. افسانه گوی. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به افسانه گوی شود.
افسانه گو. [ اَ ن َ / ن ِ ] ( نف مرکب ) قصه خوان. نقل گو.افسانه سگال. افسانه سنج. ( ناظم الاطباء ). افسانه ساز. افسانه پرداز. ( آنندراج ). گوینده افسانه. سامر. افسانه گوی. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به افسانه گوی شود.
( ~. ) (ص فا. ) ۱ - داستان سرا. ۲ - کنایه از: یاوه گو، بیهوده گو.
۱. آن که افسانه ای نقل می کند، گویندۀ افسانه.
۲. [مجاز] کسی که حرف دروغ و باورنکردنی بزند، بیهوده گو.
قصه خوان نقل گو افسانه سگال
داستان سرا.
کنایه از: یاوه گو، بیهوده گو.
💡 هر شب آوردی به کنج خانه روی با خیال یار خویش افسانه گوی
💡 از جهان آوازه عدل تو ظلم آواره کرد ظلم کو ظالم کجا افسانه گویم خیر خیر
💡 زر افتاد در دست افسانه گوی برون رفت از آنجا چو زر تازهروی
💡 بزمی که خفته اند حریفان بخواب خوش خاموش به فغانی افسانه گو درو
💡 هر آن عاقل که این افسانه گوید ترا در کار گل دیوانه گوید