اصلاح به معنای درست کردن، بهتر کردن یا تغییر دادن چیزی به گونهای است که نقصها یا مشکلات آن برطرف شده و وضعیت مطلوبتری به دست آید. این واژه در زبان فارسی برای بیان فرآیندی به کار میرود که طی آن یک چیز خراب، نادرست یا ناکامل به حالت صحیح، مناسب و بهتر تبدیل میشود.
رفع نواقص و بهبود شرایط
اصلاح یعنی شناسایی مشکلات، خطاها یا کمبودها و انجام اقداماتی برای رفع آنها. این فرآیند میتواند در حوزههای مختلفی مانند اخلاق، رفتار، ساختارها، قوانین یا ابزارها انجام شود و هدف اصلی آن، ایجاد تغییر مثبت و پیشرفت است.
فرآیندی مستمر و تدریجی
اصلاح اغلب یک روند پیوسته است که ممکن است زمانبر باشد و نیازمند تلاش مداوم و صبر باشد. این فرآیند میتواند از تغییرات کوچک شروع شده و به تدریج به بهبودهای بزرگتر منجر شود. این اقدام برخلاف تغییرات ناگهانی، معمولاً با برنامهریزی و دقت انجام میشود.
اصلاح. [ اِ ] ( ع مص ) راست کردن عصا و چوب را به آتش. ( منتهی الارب ). || بصلاح آوردن. ( زوزنی ). بصلاح آوردن و نیکو کردن. ( آنندراج ). نیکو کردن.( منتهی الارب ). با صلاح آوردن. ( مؤید الفضلا ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 13 ). لَم. ( تاج المصادر بیهقی ). بصلاح آوردن و نیک و بهتر کردن. ضد افساد.مثال: حالت مشرقیان قابل اصلاح است. ( فرهنگ نظام ). درست کردن. التیام دادن. بسامان آوردن. سر و سامان دادن به کارها. درست کردگی و راست کردگی. ( ناظم الاطباء ). ضد افساد چیزی. دور کردن تباهی و راست کردن چیزی. ( از قطر المحیط ) ( از المنجد ): نیش کژدم... را اگرچه بسیار بسته دارند و در اصلاح آن مبالغت نمایند، چون بگشایند بقرار اصل بازرود. ( کلیله و دمنه ).
کلک سر سبز اوست از پی اصلاح ملک
از حبشه سوی روم تیزرونده نوند.سوزنی.یکی از وزرا بر زیردستان رحمت آوردی و اصلاح همگنان را بخیر توسط کردی. ( گلستان ).
چون بازنیاید ز بت و بتکده خسرو
اصلاح مزاج سگ دیوانه چه کوشم ؟؟ ( از آنندراج ). || نیکویی نمودن. ( منتهی الارب ). احسان کردن. نیکویی کردن. ( از مؤید الفضلا ). نیکویی نمودن، یقال: اصلح الیه؛ اذا احسن. با همدیگر نیکی کردن. ( ناظم الاطباء ).به کسی نیکی کردن. ( از المنجد ) ( از قطر المحیط ). و گویند: اصلح اﷲ له فی ذریته و ماله. ( از المنجد ). || با هم آشتی کردن. ( منتهی الارب ). آشتی نمودن. خلاف افساد. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). آشتی کردن. ( مؤید الفضلاء ) ( فرهنگ نظام ). || اصلاح میان قوم؛ سازش دادن آنان را. ( از قطر المحیط ). اصلاح میان کسان؛ سازش دادن ایشان را. ( از المنجد ). || به اصلاح آوردن معیشت؛ ترقیح. ( تاج المصادر بیهقی ). || تراشیدن یا زدن یا پیراستن موی سر و صورت. آرایش زلف و ریش. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اصلاح کردن و اصلاح صورت و اصلاح سر شود:
بس که اصلاح خط خوب تو دارم در نظر
در میان خواب [هم ] تصحیح قرآن می دهم.؟ ( از آنندراج ).|| فراهم آمدن قومی بر امری. ( منتهی الارب ). || اصلاح ساز؛ پرداخت کوک آن. || تصحیح. || رفع عیب و فساد چیزی. || ترتیب و بند و بست. || بهبود از بیماری. ( ناظم الاطباء ). || اصلاح دارویی؛ داروی دیگری با آن یار کردن تا از جنبه زیان آن بکاهد. تهیه و آماده و ساخته کردن دارو: عم انه امر باصلاحه فاصلح و اخذه لوقته. ( عیون الانباء ج 1 ص 196 ). || در تداول امروز، از نظر مذهبی و اجتماعی مرادف کلمه رفرم است و آن در آغاز عبارت از جنبش دینی اصلاح خواهانه ای بود که مارتین لوتر در آلمان بسال 1521 م. بدان همت گماشت و از کلیسیای کاتولیکی انشعاب کرد و آنگاه زوینگل و کالون در سویس از جنبش وی پیروی کردند و در نتیجه ٔانشعاب آنان مذهب پروتستان پدید آمد و در برابر کلیسیاهای کاتولیک، کلیسیاهای پروتستان ها در سراسر کشورهای مسیحی تأسیس یافت. رفته رفته کلمه اصلاح بر هر تغییری خواه مذهبی و خواه اجتماعی و سیاسی اطلاق گردید، چنانکه هم اکنون مراد از اصلاح امور، دادن تغییرات سودمند در کارهاست و اصلاح طلبان یا اصلاح خواهان کسانی هستند که خواستار اصلاحات اجتماعی بشیوه تکامل و تدریج اند، در برابر دسته های افراطی و انقلابی که تغییر اوضاع را بشیوه انقلاب می طلبند. رجوع به عنوانهای اصلاح طلب و اصلاح خواه شود. || ( اِخ ) اصلاح المنطق،کتابی ازآن ابن سکیت بود که ابوزکریا خطیب تبریزی بشرح و تهذیب آن پرداخت و اب لویس شیخو آنرا بعنوان تهذیب الالفاظ طبع کرد. ( 896 از اعلام المنجد ).
( اِ ) [ ع. ] (مص م. )۱ - سر و سامان دادن، تصحیح کردن. ۲ - کوتاه و مرتب کردن موی سر و صورت.
۱. برطرف کردن عیب و ایراد چیزی، درست کردن: اصلاح خط فارسی.
۲. تراشیدن یا کوتاه کردن موی سروصورت.
۳. برطرف کردن ایرادات نوشته، ویرایش کردن: این مقاله به اصلاح بیشتری نیاز دارد.
۴. از بین بردن اخلاق یا عادات بد کسی از طریق آموزش.
* اصلاح دادن: (مصدر متعدی ) صلح دادن، آشتی دادن، صلح و آشتی برقرار کردن.
* اصلاح کردن: (مصدر متعدی )
۱. به سامان آوردن، سروسامان دادن، درست کردن.
۲. تراشیدن یا کم کردن موی سر و صورت.
۳. نیکو کردن.
۴. صحیح کردن عبارت، درست کردن نوشته ای.
۵. مرمت کردن، تعمیر کردن.
۶. رفع اختلاف کردن، سازش دادن میان دیگران.
۷. (مصدر لازم ) آشتی کردن با هم.
بصلاح آوردن، بسامان آوردن، سروسامان دادن، آراستن، سازش دادن، سازش کردن، نیکوکردن، نیکویی کردن، نیکی کردن به کسی
( مصدر ) ۱ - به کردن نیک کردن بسامان کردن سازش دادن. ۲ - آرایش دادن صورت و موی سر. جمع: اصلاحات.
{reform} [جامعه شناسی، علوم سیاسی و روابط بین الملل] اقدام برای تغییر برخی از جنبه های حیات اقتصادی یا سیاسی یا اجتماعی، بدون ایجاد دگرگونی بنیادی یا ساختاری، برای بهبود وضعیت جامعه متـ. اصلاحات
[زیست شناسی-ژن شناسی و زیست فنّاوری، کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] ← بهنژادی
[ویکی فقه] برطرف کردن فساد و تباهی از شیء و ایجاد سلامت و بهبودی در آن را اصلاح گویند. از اصلاح در بابهای زکات، نکاح و قضاء سخن گفته شده است.
مراد از اصلاح (در مقابل افساد)، انجام کاری است که یا افساد را برطرف کند و یا زمینه بروز آن را از بین ببرد که به لحاظ نوع موضوع فرق میکند مانند اصلاح نفس، اصلاح ذات البین و اصلاح ساختمان که به ترتیب به معنای پیرایش نفس از صفات زشت و آراستن آن به صفات نیکو، آشتی و پیوند میان متخاصمین و رفع کدورت از آنان، و ترمیم خرابیهای ساختمان است.
معنای لغوی اصلاح
اصلاح مصدر باب افعال از ریشه «ص ـ ل ـ ح» و نقطه مقابل افساد است و در منابع واژه نگاری فارسی و عربی به معنای به صلاح آوردن، بهبودی بخشیدن، تعمیر کردن، آشتی دادن، نیکویی کردن و آراستن و سامان دادن آمده است.
معنای مشترک در همه مشتقات این واژه، سلامت از فساد است که شامل سلامت در ذات، نظر و عمل می گردد.
اصلاح گاه به اقامه و برپاداشتن چیزی پس از فساد و خرابی و گاه به بازگشت به حالت اعتدال حاصل می شود.
واژه انگلیسی Reform بیشتر با رویکرد اجتماعی و سیاسی به معنای درست کردن، آشتی، تعمیر و... به کار می رود.
واژگان مربوط به اصلاح
واژه اصلاح و دیگر مشتقات ماده صلح از جمله صلاح، صالح، مصلح و صُلح، نزدیک به ۸۰ بار در قرآن به کار رفته که گاه در برابر فساد و گاه در برابر سوء آمده است.
این مجموعه موارد را می توان در یک دسته بندی موضوعی چنین برشمرد: مصالحه و گذشت، رفع نزاع بین دو نفر یا اصلاح میان انسانها، رفع اختلافات خانوادگی؛ جوان ساختن پیر و رفع نازایی، احسان به والدین، توبه و جبران گذشته، تقوا و انجام دادن عمل صالح، امر به معروف و نهی از منکر و قبولی اعمال.
گستره معنایی اصلاح
...
[ویکی الکتاب] معنی إِصْلَاحٌ: اصلاح-درست کردن
معنی أَصْلَحَ: اصلاح کرد
معنی أَصْلَحَا: آن دو اصلاح کنند
معنی أَصْلَحُواْ: اصلاح کنند
معنی أَصْلِحُواْ: اصلاح کنید
معنی لَا یُصْلِحُ: اصلاح نمی کند
معنی لَا یُصْلِحُونَ: اصلاح نمی کنند
معنی یُصْلِحْ: تا اصلاح کند
معنی أَصْلِحْ: اصلاح کن
معنی أَصْلَحْنَا: اصلاح کردیم
معنی مُصْلِحِ: اصلاحگر- اصلاح کننده
معنی مُصْلِحُونَ: اصلاحگران - اصلاح کنندگان
معنی مُصْلِحِینَ: اصلاحگران - اصلاح کنندگان
ریشه کلمه:
صلح (۱۸۰ بار)
[ویکی فقه] اصلاح (قرآن). اصلاح در برابر افساد، به معنای برطرف کردن فساد و تباهی و انجام دادن کار شایسته است.
در این جا همین معنا مورد نظر است. اصلاح به معنای ایجاد وفق و آشتی میان متخاصمان در مدخل آشتی آمده است. در این مدخل از واژه «اصلاح» و مشتقات آن استفاده شده است.
اهم عناوین
آثار اصلاح (قرآن)، اصلاحات اقتصادی (قرآن)، اصلاح امور یتیمان (قرآن)، اصلاح جامعه (قرآن)، اصلاح خانواده (قرآن)، زمینه های اصلاح (قرآن).
revisione
riforma
سر و سامان دادن، تصحیح کردن، ویرایش کردن.
کوتاه و مرتب کردن موی سر و صورت.