بستان

بستان

بستان به عنوان یک واژه، در زبان فارسی به معنای باغ یا فضای سبز می‌باشد که به زیبایی و سرزندگی طبیعت اشاره دارد. این واژه نه تنها در زبان روزمره، بلکه در ادبیات و شعر فارسی نیز جایگاه خاصی دارد. بستان‌ها معمولاً محل‌هایی هستند که در آن‌ها درختان، گل‌ها و گیاهان مختلف رشد می‌کنند و فضایی آرامش‌بخش برای استراحت و تفریح فراهم می‌آورند. زندگی در کنار بستان‌ها و استفاده از زیبایی‌های آن‌ها می‌تواند تأثیر مثبتی بر روحیه انسان‌ها داشته باشد. آن ها نماد طراوت، زندگی و پیوند با طبیعت هستند. به همین دلیل، حفاظت از این فضاهای سبز و توجه به حفظ محیط زیست از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. در دنیای امروز که آلودگی و تخریب محیط زیست رو به افزایش است، بیشتر از هر زمان دیگری باید به اهمیت بستان‌ها و باغ‌ها پی برد و تلاش کرد تا این نعمت‌های طبیعی را برای نسل‌های آینده حفظ کنیم.

لغت نامه دهخدا

بستان. [ ب ُ ] ( اِ ) گلزار و گلستان را گویند و مخفف بوستان هم هست. ( برهان ). بالضم معرب بوستان ( از منتخب )در سراج اللغات نوشته که: لفظ فارسی است مرکب از کلمه بست بالضم که بمعنی گلزار و جاییکه میوه خوشبو در آن باشد و الف و نون زائد مثل شاد و شادان. ( غیاث ). بمعنی گلزار و باغ که آن را گلستان نیز گویند و بستان مخفف بوستان است و آن جایی را گویند که بوی گل وریاحین در آنجا بسیار باشد. ( انجمن آرا ). صاحب آنندراج پس از تکرار عبارت انجمن آرا آرد: در بهار عجم نوشته که بستان باغ را گویند و این فارسی معرب است بساتین جمع و در فرهنگ، بستان، گلزار و جایی که بوهای خوشبو در آن بود، بست مخفف و بسد مبدل و بوستان مشبع آن و با لفظ کردن مستعمل و با لفظ خوردن کنایه از رستنی و نباتات باغ خوردن. شیخ شیراز آرد:
یکی روستایی سقط شد خرش
عَلَم کرد بر تاک بستان سرش.سعدی ( بوستان ).باقر کاشی گوید:
اگر هنگام باغ و راغ نبود
میانه خانه بستان می توان کرد.( آنندراج ).مأخوذ از فارسی باغ و بوستان. ج، بساتین و بساتون. ( ناظم الاطباء ). باغی که در آن گل یا میوه یا هر دو باشد. لفظ مذکور مخفف بوستان ( جای بو ) است که محل چیزهای خوشبو از قبیل گل و میوه می باشد. ( فرهنگ نظام ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 207، 219 شود. الفردوس او البستان، الجنة. ( نشوء اللغة العربیة ص 94 ). البستان فارسی،معرب و یجمع بساتین. ( المعرب جوالیقی ص 53 س 1 ). حَش. حِش. حُش. ( منتهی الارب ). جنت. ( دهار ) ( منتهی الارب ). حدیقه. ( دهار ) ( تعریفات جرجانی ). بستان دیوار کشیده، حدیقه. فردوس. ( ترجمان القرآن عادل بن علی ). مخرف، مخرفه. جائز. ( منتهی الارب ). جایی را گویند که میوه های خوشبوی در آنجا بهمرسد. ( برهان ) ( غیاث از سراج اللغات ). معرب بوستان. ( از ابن درید در جمهره و بنقل سیوطی در المزهر ). ج، بساتین. بساتون. ( مهذب الاسماء ). بهشت. گلزار. توسعاً، باغ. گلشن گلزار و بوستان. ( روضة ). هر محوطه شامل درختانی که بقدر کافی دور از هم غرس شده باشند تا بتوان در فواصل آنها کشت و کار کرد. ج، بساتین. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بوستان شود:
هزار آوا به بستان در کند اکنون هزار آوا.رودکی.و نام او [ دختر نعمان بن منذر ] حدیقه و بپارسی بستان باشد. ( ترجمه بلعمی طبری ).

فرهنگ معین

(بُ )( اِ. ) ۱ - باغ. ۲ - باغ میوه. ج. بساتین.

فرهنگ عمید

۱. گلستان، گلزار.
۲. باغ.

فرهنگ فارسی

فرهنگ عربی به عربی تالیف شیخ عبد الله بستانی در ۲ جلد.
بوستان، گلستان، گلزار، باغ، بستان
( اسم ) بوستان ۱- باغ ۲- باغ میوه. ۳- هر محوطه شامل درختانی که بقدر کافی دور از هم غرس شده باشند تا بتوان در فواصل آنها کشت و کار کرد. جمع: بساتین.
نام کوهی در لاریجان که رودخانه لار از طرف جنوب بدان محدود میشود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بُستان، بخش و شهری در خوزستان است که در این مقاله به معرفی آن و پیشینه آن پرداخته می شود؛ ضمنا در دوران جنگ عراق با ایران مدتی به اشغال عراق درآمده است.
بخش بستان، در شهرستان آزادگان (سابقاً شهرستان دشت میشان) در استان خوزستان واقع شده است.
← دهستان های بستان
شهر بستان (جمعیت طبق آمارگیری ۱۳۷۵ ش: ۷۳۰۵ تن). مرکز بخش بستان، در حدود سی کیلومتری شمال غرب شهر سوسنگرد واقع است. نام سابق آن شماریه (شمارئه) بود. گاهی دمای آن در تابستان به پنجاه درجه و در زمستان به یک درجه می رسد. میانگین باران سالانه آن ۱۵۰ میلیمتر است. یکی از شعبه های رود کرخه، به نام بستان، از آن می گذرد. 

جملاتی از کلمه بستان

سحرگاهی شنیدم در گلستان که بلبل این نوا خواندی به بستان
سرو بستان خجل ز رفتارت شرم دارد شکر ز گفتارت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم