برانگیختگی

لغت نامه دهخدا

برانگیختگی. [ ب َ اَ ت َ / ت ِ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی برانگیخته. تحریض. تحریک. اغراء. ( ناظم الاطباء ). رجوع به برانگیختن شود.

فرهنگستان زبان و ادب

{arousal} [روان شناسی] هوشیاری و آمادگی برای عمل

ویکی واژه

هوشیاری و آمادگی برای عمل.

جمله سازی با برانگیختگی

ارزش‌گذاری اخلاقی بر روی رابطه جنسی به نگاه فرد به ماهیت برانگیختگی و امیال جنسی در انسان بستگی دارد؛ و این فلاسفه را به دو دسته عمده خوشبین‌ها و بدبین‌ها تقسیم‌بندی کرده است.
تحقیقاتی در داگلا کانادا این عقیده را به‌وجود آورد که هسته اصلی مشکل این افراد نقص در نگهداری توجه بر کنترل تکانه‌ها، و نوسان برانگیختگی است تا فعالیت بیش از حد؛ این پژوهش‌ها باعث شد که در چاپ سوم دفترچه آماری تشخیص بیماری‌های روانی، نام این بیماری به اختلال نقص توجه تغییر یابد.
وسوسه و برانگیختگی هفت‌ساله زناشویی چیز بدی نیست ولی آن چیز که اهمیت دارد این است که نباید توجه زیادی به آن کرد زیرا در زندگی اولویت اصلی ازدواج و روابط با همسر است.
مدل مفهومی ابری شدن هوشیاری بخشی از مغز است که «سطح کلی» بخش هوشیاری مغز را تنظیم می‌کند که مسئول آگاهی از خود و محیط است. عوامل مختلفی این بخش تنظیم‌کننده مغز را مختل می‌کنند که به نوبه خود باعث اختلال در «سطح کلی» هوشیاری می‌شوند. این سیستم نوعی فعال‌سازی عمومی آگاهی به عنوان «برانگیختگی» یا «بیداری» نامیده می‌شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
سلیقه
سلیقه
بازگشت
بازگشت
افتراق
افتراق
لوتی
لوتی