بخود

لغت نامه دهخدا

بخود. [ ب ِ خوَدْ / خُدْ ] ( ق مرکب ) بخویش. بخویشتن. ( ناظم الاطباء ). بنفسه. بذاته. ( دانشنامه علائی ص 117 ). به اختیار:
من بخود نامدم اینجا که بخود بازروم
آنکه آورد مرا بازبرد در وطنم.( منسوب به مولوی ).- بخود گرم بودن؛ خودپسند و خودرأی بودن. ( آنندراج ):
آفتاب ار گویدت من با تو می مانم مرنج
چون بخود گرم است خود را می ستاید آفتاب.کمال خجند ( از آنندراج ).- بخود نبودن؛ از خود بی خبر بودن. ( آنندراج ):
چو گفتیم که برو پیشت آورم از شوق
بخود نبودم و این فهم کردم از سخنت.شهیدی قمی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

بخویش بخویشتن.

جمله سازی با بخود

💡 و گفت: خداوند بنده را بخود راه بازگشاید چون خواهد که برود در یگانگی او رود و چون بنشیند دریگانگی او نشیند پس هر که سوخته بود به آتش یا غرقه بود به دریا با او نشیند.

💡 اعتماد و اطمینان بیش از اندازه بخود دارند صادقانه معتقدند که دارای تخصص هستند،

💡 ساخت این بنا که از ۲۷۱ تا ۳۲۲ خورشیدی به طول انجامیده تا چند دهه اخیر در زیر خاک قرار داشته و از این روی در گذشت زمان آسیب چندانی بخود ندیده‌است.

💡 نیست هستی بجز از هستی و هستی همه اوست خواجه بیهوده بخود می نهد این بهتان را

💡 سر بکمند میروم نه بخود از قفای او بند چو محکم اوفتد سود چه بود پند را

💡 مبتلایان به طاسی منطقه‌ای در یک سوم موارد خودبخود بهبود می‌یابند و نیازی به درمان ندارند ولی در موارد شدید می‌توان از داروهای کورتون (موضعی یا تزریق داخل جلدی)، ماینوکسیدیل، پووا تراپی و… استفاده کرد.