بایع

لغت نامه دهخدا

بایع. [ ی ِ ] ( ع ص، اِ ) بائع، از مصدر بیع. فروشنده. برابر مشتری. ( آنندراج ). پرداخت کننده بها در برابر کالای فروخته شده. ( از اقرب الموارد ). ج، باعه. ( از تاج العروس ). || خریدار. خرنده. ( آنندراج ). مشتری. تحویل دهنده کالا در برابر بها به خریدار. و این مصدر از اضداد است. ( از اقرب الموارد ). || ساعی. نمام. || امراءة بائع؛ زن رواج یافته به حسن و جمال خویش. ( آنندراج ). || ولدالظبی اذا باع فی مشیه؛ بچه آهو که فروخته شود در راه رفتنش. ج، بوع. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(یِ ) [ ع. ] (اِفا. ) فروشنده.

فرهنگ عمید

فروشنده.

فرهنگ فارسی

فروشنده
( اسم ) فروشنده.

جمله سازی با بایع

در مقایسه با دیگر آثار پر ارزش سنایی هم چون غزل‌ها و قصائدش، حدیقةالحقیقه از همه بلندنام‌تر و مورد قبول طبایع مردمان بیش‌تری در طول سده‌های متوالی بوده‌است.
درین جنونکده این است ناگزیر طبایع که نالد و تپد و گرید و سراید و خندد
صاحب خلق حسن‌،‌ گلها به دامن داشته‌ست چرب ‌و نرمی ‌درطبایع‌، ‌آب‌ و روغن داشته‌ست
آنگاه نسب خود را به محمد و علی بن ابی طالب رساند و دست خود را به سوی جمعیت دراز کرد، تا با او به عنوان مهدی موعود بیعت کنند و گفت: «بر چیزی با شما مبایعت می‌کنم، که اصحاب رسول خدا بر آن با وی بیعت کردند».
به شر مبایعه کردن به آب دادن خویش نه کار اهل حضور است مرد خیر انجام
چون طبایع خورد برهم غیرت انشا می‌کند صلح‌گربریک نسق باشد شرردر سنگ نیست