دیرزود

لغت نامه دهخدا

دیرزود. ( ق مرکب ) دیر یا زود. بفرجام. عاقبت. سرانجام. آخر:
دانی که دیرزود بجای تو دیگری
حادث شود چنانکه تو بر جای دیگران ؟سعدی.بجایی رسد کار سر دیرزود
که گویی در او دیده هرگز نبود.سعدی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
تخصیص
تخصیص
قمبل
قمبل
یوخ
یوخ
ارق ملی
ارق ملی