بالش

بالش

بالش طبی نوعی وسیله خواب است که برای حمایت از گردن و سر طراحی شده است. این محصول به گونه‌ای ساخته می‌شود که انحنای طبیعی گردن را حفظ کند و از بروز دردهای عضلانی جلوگیری کند.

مواد استفاده شده در این نوع بالش معمولاً فوم‌های حافظه‌دار یا لاتکس هستند که به شکل سر و گردن سازگار می‌شوند. استفاده از بالش‌های طبی به بهبود کیفیت خواب و کاهش مشکلات ستون فقرات کمک می‌کند.

انتخاب مناسب این وسیله بر اساس ارتفاع و سختی آن اهمیت دارد تا به راحتی فرد در خواب کمک کند.

لغت نامه دهخدا

بالش. [ ل ِ ] ( اِ ) بالشت. تکیه که زیر سر نهند. ودر جواهرالحروف نوشته مأخوذ از بال که بمعنی پرهای بازوی مرغان است، چه در اصل وضع از پر مرغان می آکندند. ( از آنندراج ). یا آنکه مأخوذ از بالیدن بمعنی افزودن است، چون زیر سر نهادن تکیه موجب افزایش خواب است. ( غیاث اللغات ). بالین. چیزی آکنده به پنبه و پرکه زیر بال نهند و آن چنان است که کیسه ای از پارچه بدوزند و سپس پر مرغان چون قو و کبک و ماکیان و امثال آن در آن ریزند تا پر شود، پس سر آن بدوزند و هنگام خواب و استراحت زیر سر یا بازو نهند یا پشت بدان دهند. مُتَّکی ̍. زیرگوشی. زیرسری. آنچه زیر سر نهند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 169 ). نضیده. ( منتهی الارب ). نُمُرق یا نِمِرق یا نَمَرق. نمرقه. ( منتهی الارب ). چیزی که هنگام غلطیدن بزیر سر نهند و زیرسر تکیه کنند چون به دست نشینند ( برآرنج تکیه کنند ). ( شرفنامه منیری ). چیزی که از پر و یا پشم و یا پنبه و جز آن آکنده نموده در هنگام خوابیدن زیر سر نهند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به بالشت شود: 
دلی که رامش جوید نیابد او دانش 
سری که بالش خواهد نیابد او افسر.عنصری.

فرهنگ معین

(لِ ) (اِمص. ) نمو، بالیدن.
( ~. ) [ تر - مغ. ] (اِ. ) واحد مقیاس برای زر و سیم.
( ~. ) ( اِ. ) = بالشت: وسیله ای به شکل کیسه چهارگوش که آن را با مادة نرمی مثل پر، پنبه، پشم شیشه یا اسفنج پر کرده و در هنگام خواب یا استراحت سر را روی آن می گذارند، متکا، مسند.

فرهنگ عمید

در دورۀ مغول، واحد اندازه گیری وزن زر و سیم، درحدود هشت مثقال.
۱. کیسه ای پارچه ای که هنگام خواب زیر سر می گذارند: تا که بنشست خواجه در «بالش» / «بالش» آمد ز ناز در بالش (سنائی۱: ۶۶۰ ).
۲. [قدیمی] تکیه گاه، مسند.
۱. رشد، نمو.
۲. به خود نازیدن، فخر کردن: تا که بنشست خواجه در بالش / بالش آمد ز ناز در «بالش» (سنائی۱: ۶۶۰ ).

فرهنگ فارسی

تکیه گاه مسند، متکا، بالشت هم میگویند
( اسم ) واحد مقیاس برای زر و سیم. یا بالش زر ( طلا ). معادل ۸ مثقال و دو دانگ طلا یا معادل ۲٠٠٠ دینار. یا بالش سیم ( نقره ). معادل ۸ درم و دو دانگ نقره یا ۲٠٠ دینار.
شهری در اسپانیا

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بالش (ابهام زدایی). واژه بالش ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • بالش (زیرسری)، همان زیرسری• بالش (مکان)، نام مکان هایی واقع در کرانه منطقه ریف و نقاط مختلف شبه جزیره ایبری• بالش (واحدپول)، واحد پولِ مغول در قرن هشتم
...
[ویکی فقه] بالش (زیرسری). بالش همان زیرسری هست و از آن به مناسبت در باب های طهارت، صلات، حج و نکاح سخن رفته است.
مستحب است هنگام دفن میت بالشی از خاک برای او درست کنند. 
[ویکی فقه] بالش (مکان). بالِش، نام چهار شهر در اسپانیا که در حکومت اسلامی اندلس اهمیت یافتند.
بالِش، نام چهار شهر در اسپانیا که در حکومت اسلامی اندلس اهمیت یافتند؛ بالش، بِلِش، به اسپانیایی وِلِز، از ریشه بربری، به شکل های «بالش» و «بالّش» و «بِلِش»، نام مکان هایی واقع در کرانه منطقه ریف و نقاط مختلف شبه جزیره ایبری می باشد.
[ویکی فقه] بالش (واحدپول). بالش، واحد پول (مقیاس زر و سیم در عصر مغول) در قرن هشتم که بیش تر در بخش شرقی قلمرو حکومتی رایج بوده است.
در آثار عهد ایلخانانِ ایران نیز بارها از این واحدِ پولی یاد شده است و در چین، بالش تا قرن نهم رواج داشته است.
با توجه به کتاب جامع التواریخ رشید الدین فضل الله ــ که در آن مطالب از منابع مختلف گرد آمده است، ولی ــ از لحاظ اشاره به لغزش ها باید گفت که «بالش» به معنای مبلغ معینی پول نبوده، بلکه به «مبلغ معتنابهی» پول اطلاق می شده است.

بالش
بالش

جملاتی از کلمه بالش

اگرچه واپیچش می تواند نامنظم باشد یا از الگوهای بسیاری پیروی کند، اما اغلب واپیچش‌هایی که مشاهده می‌شوند، به طور شعاعی متقارن با تقریبا متقارن هستند که ناشی از تقارن لنز عکاسی است. این واپیچش‌های شعاعی معمولاً می توانند به عنوان واپیچش بشکه‌ای یا واپیچش بالشتکی طبقه‌بندی شوند.
اردیشت از جهت زبانِ توصیفی، غنی است. خانه‌های مردهایی که از لطف اَشی برخوردارند، زن‌های آن‌ها که بر بالش‌های تزئین شده تکیه زده‌اند و مرکب‌های این مردها به خوبی توصیف شده‌است.
مباد اندر ایام یک لحظه خالی ز تو بالش و ازعدوی تو بستر
گفت کین سنگ را که بالش تست نه ز دنیاست چون گرفتی سست
خفته با بالش و با ناله چنین می‌گوید گرچه اندر نظرِ ساده دهانِ خَمُش است
نگار خوش به سر ناز بالش امید به خواب خوش تو چرا سر بر آستان باشی
چون بینم سرو قامتش بر بستر یا لاله رخش زرد شده بر بالش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم