بازوئی

لغت نامه دهخدا

بازوئی. ( اِ ) رجوع به بازویی شود.

جمله سازی با بازوئی

چرا تا زر و داروئیت هست از درد بخروشی چرا تا دست و بازوئیت هست از کار و امانی
نی نی به زرق مهرهٔ مارم دگر مبند بر بازوئی که نام خسانش نگاشتی
سزاست آنچه دل از دست طره تو کشد که کرد بیخبر آهنگ سخت بازوئی
عشوهٔ غلب شده بر محتشم آری چکند ناتوانی چنین خصم قوی بازوئی
چو بازوئی نداری چون کنم من که شک را از دلت بیرون کنم من
ابروی او که ز چشمم نرود پیوسته نه کمانیست که شایسته ی هر بازوئیست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اندک
اندک
عاری
عاری
خاص
خاص
افتخار
افتخار