اندوده

لغت نامه دهخدا

اندوده. [ اَ دَ / دِ ] ( ن مف ) اندودکرده شده. ( ناظم الاطباء ). اندودکرده. انداییده. ( فرهنگ فارسی معین ).
- اندوده آستین؛ یعنی آستین برزده و ورمالیده. ( شرفنامه منیری ).
- اندوده پوست؛ آنچه پوستش را اندوده باشند:
چو خرما بشیرینی اندوده پوست
چو بازش کنی استخوانی دروست.( بوستان ). || تدهین شده. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). روغن داده. مدهون. ( از صحاح الفرس ). || مطلا و مفضض شده. ( ناظم الاطباء ). زراندود. مموه. ( یادداشت مؤلف ):
قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد
کاین معامل بهمه عیب نهان بینا بود.حافظ.

فرهنگ معین

(اَ دِ ) (ص مف. ) مالیده شده، آغشته شده.

فرهنگ عمید

۱. اندود شده.
۲. کاهگل مالی شده.
۳. [قدیمی] آبِ زرداده شده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - اندود کرده انداییده. ۲ - مطلا و مفضض شده. ۳ - تدهین شده.

ویکی واژه

مالیده شده، آغشته شده.

جمله سازی با اندوده

💡 قلب اندوده‌ای به زرّین روی بی خبر از عیار خویشتنی

💡 لذت دنیا نمی‌ارزد به‌ تلخیهای مرگ کام زهر اندوده‌ای ترغیبت از شکر چه حظ

💡 دانکه دینت را بقلب اندوده‌اند قلب و ذکرت را بسی آلوده‌اند

💡 تا چند کشم زین دل خود کار جفاها ای کاش که این جان غم اندوده نبودی

💡 دل شکسته پسندندناقدان بصیر درست قلب نخواهندروی اندوده

💡 آب بقا به جدول الاّ روان ببین اندوده گیر روی دو عالم به لای لا

علت یعنی چه؟
علت یعنی چه؟
طی کشیدن یعنی چه؟
طی کشیدن یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز