لغت نامه دهخدا
اعاظم. [ اَ ظِ ] ( ع ص، اِ ) ج ِ اَعْظَم. بزرگتران: من اعاظم این بلاد را می شناسم. ( فرهنگ نظام ) ( از اقرب الموارد ). بزرگتران. این ج ِ اعظم است چنانکه افاضل ج ِ افضل. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). مردمان بزرگ و بزرگوار و کلان و مشهور ونامدار و مردمان بزرگتر. ( ناظم الاطباء ). بزرگان و کفات. اجله. وجوه. مهتران. اکابر. ( یادداشت مؤلف ).
- اعاظم سلاطین جهان؛ بزرگترین پادشاهان جهان. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اعظم شود.