اشم

لغت نامه دهخدا

اشم. [ اَ ش َ] ( ع مص ) اَشِم َ بی علی فلان؛ دردناک شدم. ( از منتهی الارب ). و صاحب تاج العروس آرد: لغتی است در اَزم.
اشم. [ اَ ش َم م ] ( ع ص ) مرد بلندبینی. ( منتهی الارب ) ( مجمل اللغة ) ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زمخشری ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ). ج، شُم. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). کعب گوید: شم العرانین أبطال لباسهم. ( تاج العروس ). رجوع به شُم شود.مؤنث: شَمّاء. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). و رجوع به شَمّاء شود. صاحب تاج العروس ذیل شمم آرد: و هو ان یطول الانف و یدق و تسیل روثته فهو اشم بین الشمم و هی شَمّاء. و فی صفته ( ص ): یحسبه من لم یتأمله اشم. ( تاج العروس ). || جبل اشم؛ کوه بلند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کوهی بلند. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). ج، شُم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): در رزانت وقارطود اشم بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 369 نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). || مهتر صاحب ننگ. ( منتهی الارب ). السید ذوالانفة الکریم. ( اقرب الموارد ). بمجاز السید ذوالانفة الشریف النفس. ( تاج العروس ). || دوش بلندسراستخوان. ( منتهی الارب ). المنکب المرتفعالمشاشة. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). || ( ع ن تف ) بوی دارتر.
|| بوی بَرنده.
- امثال:
اشم ﱡمن ذرّة.
اشم من نعامة.
اشم من هِقْل.
اشم من هیق و اهدی ̍ من جمل.

فرهنگ معین

(اَ شَ مّ ) [ ع. ] (ص. ) مرد خودپسند، خودبین.

فرهنگ عمید

بلند.

فرهنگ فارسی

( اسم ) گیاهی است از تیر. چلیپائیان.
اشم بن علی فلان دردناک شدم و صاحب تاج العروس آرد: لغتیست درازم.

دانشنامه عمومی

اشم ( به آلمانی: Echem ) یک شهر در آلمان است که در Lüneburg واقع شده است. اشم ۱٬۰۲۱ نفر جمعیت دارد.

ویکی واژه

مرد خودپسند، خودبین.

جمله سازی با اشم

💡 همان از خار خار شوق بر خاشاک می غلطم اگر چون بوی گل با باد در یک پیرهن باشم

💡 سیدعلی خامنه‌ای در ۲۲ اسفند ۱۳۹۶ با صدور پیامی درگذشت وی را تسلیت گفت. علی‌اکبر ولایتی، سید محمود هاشمی شاهرودی و سیدحسن خمینی نیز پیام‌هایی صادر کردند.

💡 چو در پناه تو باشم ز حادثات چه غم چو شمع پرده نشین شد چه باکش از صرصر

💡 اشموغ یا اهلوغ در آئین زرتشت، دیو بدعت‌گذار است و از دیوانی به‌شمار می‌رود که در پایان جهان سوشیانت با او به ستیز بر می خیزد و او را در سوراخی زندانی می‌کند.

💡 کو مجالی تاز اوصاف تو، گوهر پاشمی ور قبولی یابمی جان و خرد در پاشمی

💡 به عیش پا زده‌ام تا غم تو گشته نصیبم ز خویش گم شده‌ام بس بجستجوی تو باشم