لغت نامه دهخدا
اسبست. [ اَ ب ِ/اِ ب ِ ] ( اِ ) یونجه. و معرب آن فصفصه و جمع فصافص است. ( المعرب جوالیقی ص 240 ). و رجوع به اسپست شود.
اسبست. [ اَ ب ِ/اِ ب ِ ] ( اِ ) یونجه. و معرب آن فصفصه و جمع فصافص است. ( المعرب جوالیقی ص 240 ). و رجوع به اسپست شود.
(اَ یا اِ بِ ) (اِ. ) یونجه.
( اسم ) یونجه
آسبست. شهر آسبست ( به روسی: Асбест ) در کشور روسیه و در اوبلاست سوردلوفسک واقع شده است.
یونجه.
💡 شها چون پیل و فرزین شه پرستم نه چون اسبست کارم رخپرستی
💡 قدرش به ملک امکان بس نامناسبست آن در بزرگواری و این از محقری
💡 براه مرو، چو خوش گفت کاروان سالار که استر ارچه چو اسبست از نتاج خر است
💡 تاریخ جهانست نه اسبستکهگویی دی بود که با چنگیز آمد ز کلوران
💡 تعداد رشحه ی قلم فیض بخش او یبرون ز جذر و مد رقوم محاسبست
💡 زخم زبان که هست بدل نقش فی الحجر بر قلب رو سیاه خوارج مناسبست