خنجک

خنجک

کلمه خنجک در زبان فارسی معانی مختلفی دارد که شامل گیاهان مختلفی مانند خارخسک، سیاه دانه و درمنه است:

خارخسک: خنجک در این معنا به گیاهی بیابانی اشاره دارد که با شاخه‌هایش بر روی زمین می‌خوابد و دارای خارهای سه‌پهلویی است. خارخسک در مناطق خشک و بیابانی رشد می‌کند و به عنوان یک گیاه مقاوم شناخته می‌شود.

سیاه دانه: در این معنا، خنجک به سیاه دانه (شونیز) اشاره دارد که به فارسی به نام سیاه بیرغ نیز شناخته می‌شود. این گیاه دارای دانه‌های سیاه رنگ است که در برگه‌های وسط گل قرار دارد و بوی خاصی دارد. سیاه دانه به عنوان یک ادویه و همچنین به دلیل خواص دارویی‌اش در طب سنتی مورد استفاده قرار می‌گیرد.

درمنه: خنجک همچنین به گیاهی به نام درمنه اشاره دارد که گیاهی بیابانی و خودرو با ساقه‌ای راست و سخت است. این گیاه دارای برگ‌های ریز و بریده و گل‌های خوشه‌ای سرخ یا زردرنگ است. درمنه تا نیم متر ارتفاع می‌یابد و آب و شیره تلخ آن در طب سنتی استفاده می‌شود.

لغت نامه دهخدا

خنجک. [ خ ِ ج َ ] ( اِ ) درمنه. ( ناظم الاطباء ).
خنجک. [ خ َ ج َ ] ( اِ )خار خسک. ( ناظم الاطباء ). خاری باشد که بتازی آن را شیخ خوانند. ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ):
نباشد بس عجب از بختم ار عود
شود در دست من مانند خنجک.ابوالمؤید بلخی.چرا این مردم دانا و زیرک سار و فرزانه
به تیمار و عذاب اندر ابا دولت به پیکار است
اگر گل کارد او صدبرگ ابا زیتون ز بخت او
بر آن زیتون و آن گلبن بحاصل خنجک و خار است.خسروی.ببستان بعد ازین برعکس بهمن
گل سوری برون آید ز خنجک.هندوشاه.|| سیاه دانه. || یکنوع غله ای است. ( ناظم الاطباء ) ( التفهیم ): و قوت ایشان دانه خنجک است. ( قصص الانبیاء ).
خنجک. [ خ ُ ج َ ] ( اِ ) بنه. حبةالخضراء. ( ناظم الاطباء ). درختی است کژ بر کوه روید. بتازی حبةالخضراش گویند. بوکلک. چتلانغوش. ( یادداشت بخط مؤلف ). شجر محلب. ( بحر الجواهر ):
یاد نآری پدرت را که مدام
گه بتنگش چدی و گه خنجک.( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).

فرهنگ معین

(خَ جَ ) (اِ. ) نک خارخسک.

فرهنگ عمید

= خارخسک: نباشد بس عجب از بختم ار عود / شود در دست من مانند خنجک (ابوالمؤید: شاعران بی دیوان: ۶۰ ).
= بَنه

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سیاه دانه. ۲ - درمنه.
بنه حبه الخضرائ درختی است کژ بر کوه روید بتازی حبه الخضراش گویند.

ویکی واژه

نک خارخسک.

جمله سازی با خنجک

در این تیمار تنهائی و اندوه ناشکیبائی اگر فر دیدار سر کار خداوندی سیف الدوله دست نمیداد به رامش گفت و گزارش دل خسته جان و پریشان باز نمی جست، هر آینه هوش را نام به رسوایی رفته بود و خرد را ننگ به شیدائی. همه بر جای کلم خار در گریبان می رست و به جای لاله و خیری خس و خنجک از آستین و دامان می زاد. هر که با تو نشست از همه بر خاست و آنکه بر تو فزود از همه در کاست. 

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال اعداد فال اعداد فال راز فال راز فال درخت فال درخت