دق کردن

لغت نامه دهخدا

دق کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) از درها چیز خواستن به دق الباب. کدیه کردن. ( آنندراج ). تکدی. دریوزه کردن:
اگر چه حاجت دق نیست انوری را لیک
به درگه تو کند یا رب ار بشاید دق.انوری.عزم کردم که به انتجاع روم در روستاها چنان که ائمه دیگر دق می کنند تا بدان وجه خود را نانی بحاصل کنم. ( لباب الالباب از فرهنگ فارسی معین ).
ز جود تست که جز من نمانده در عالم
مذکری که کند بر سر منابر دق.بدر چاچی ( از آنندراج ). || اعتراض کردن. مؤاخذه کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). || طعن کردن. طعنه زدن. طعن و دق زدن:
ای که عقلت بر عطارد دق کند
عقل و عاقل را قضا احمق کند.مولوی.و رجوع به دَق و دق زدن شود.
دق کردن. [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) به مرض دق مبتلی شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). مسلول شدن. تب لازم گرفتن. رجوع به دق شود. || از بسیاری ِ اندوه به دق مردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). از اندوه و رنج و غصه آزرده شدن ورنجور شدن و مردن. ( ناظم الاطباء ). از غصه یا بیماری دق مردن. بر اثر اندوه شدید ناشی از مرگ عزیزان یا شکست سخت خوردن در عشق یا زندگی به شدت محزون و اندوهگین شدن و بر اثر آن مردن. ( فرهنگ لغات عامیانه ).

فرهنگ معین

(دِ. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل. ) مردن، از غصه مردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) اعتراض کردن مواخذه کردن: [ ای عقلت بر عطارد دق کند عقل و عاقل را قضا احمق کند ]. ( مثنوی )

ویکی واژه

مردن، از غصه مردن.

جمله سازی با دق کردن

او در دوره‌های قانونگذاری پانزدهم تا هجدهم در مجلس شورای ملی بود. در مجلس هفدهم که اکثریت در دست جبهه ملی بود، احمد به همراه برادرش عبدالرحمن و مهدی میراشرافی و جداشدگان از جبهه ملی چون سید ابوالحسن حائری‌زاده، حسین مکی، مظفر بقایی و علی زهری و شمس قنات‌آبادی شدیدترین مخالفتها را با دولت دکتر مصدق کردند که نتیجه آن تصمیم مصدق به انحلال مجلس هفدهم در تیرماه سال ۱۳۳۲ بود. کاری که به کودتا و سرنگونی دولت در امرداد ۱۳۳۲ انجامید. هواداران دکتر مصدق برادران فرامرزی را در کودتای ۲۸ مرداد مؤثر می‌دانند. او پس از اینکه در روز ۲۸ مرداد رادیو تهران به دست مخالفان مصدق افتاد، در آنجا به همراه چندتن از دیگر نمایندگان، بر ضد مصدق سخنرانی کرد.
و غفلت و غرور بعضی از این طایفه به جایی می رسد، که مالهای حرام اهل ظلم را می گیرند، به فریب آنکه مال مجهول المالک است و می گویند بر امثال من از پیشوای مسلمین جایز و لازم است که آن را اخذ کرده به قدر حاجت خود را مصرف نماید و تتمه را به فقرا تصدق کند و به این فریب، پیوسته مال حرام ایشان را می گیرد، و به اسرافهای خود خرج می کند، و دیناری به فقیر نمی رساند و بسی باشد که این مغرور، بر خوان ظلمه حاضر گردد، و از طعامهای ایشان می خورد و چون گویند که لایق مثل تو نیست خوردن این طعامها گوید بر من واجب است، زیرا این مال، مجهول المالک است و بر من به قدر قوه سعی در اخذ آن و رسانیدن به فقرا لازم است و خوردن من هم از آن، نوعی از اخذ است پس، از آن می خورم و قیمت آن را تصدق می کنم و خدا می داند که هیچ از قیمت آن را به احدی نمی دهد و این را می گوید که اعتقاد مردم عوام در حق او سست نشود و حال آنکه بر فرض تصدق کردن، از این غافل می شود که خوردن او باعث جرأت دیگران، و رواج امر ظالم می گردد.