سنبک

این کلمه واژه‌ای چندمعنایی است که بسته به زمینه کاربرد می‌تواند به معانی مختلفی اشاره داشته باشد:

کشتی کوچک: سنبک در برخی متون تاریخی و جغرافیایی به کشتی کوچک یا قایق گفته می‌شود. این نوع کشتی‌ها برای رفت و آمدهای کوتاه در دریاها، رودخانه‌ها یا سواحل به کار می‌رفته‌اند و به دلیل ابعاد کوچک‌تر، قابلیت مانور و سرعت بیشتری داشته‌اند.

نوعی از دویدن: در برخی متون ادبی و شعری، سنبک به نوعی حرکت سریع و چابک در دویدن اشاره دارد. این معنی بیشتر در توصیف رفتار حیوانات یا انسان‌هایی به کار رفته که با سرعت و سبک خاصی حرکت می‌کنند، به گونه‌ای که دویدن آن‌ها نرم و سبک است و گویی بدون زحمت و با تمرکز بر تعادل و سرعت انجام می‌شود.

کنار سم ستور: این کلمه در اصطلاح دامداری و حیوانات به قسمت کنار سم حیوانات بزرگ مانند اسب، گاو و شتر گفته می‌شود. این بخش از بدن حیوان از نظر ساختاری و عملکردی اهمیت دارد، زیرا سم حیوان نقش حیاتی در حرکت و تعادل او ایفا می‌کند.

متقدم از هر چیزی: در معنای عام‌تر سنبک به چیزی گفته می‌شود که پیشین‌تر و مقدم‌تر از هر چیز دیگری است. در متون کهن، این مفهوم برای بیان تقدم و اولویت در زمان یا اهمیت به کار رفته است و بر ارزش و مقام آن چیز تاکید دارد.

زمین درشت کم خیر: در منابع کشاورزی یا جغرافیایی، سنبک به زمینی گفته می‌شود که خاک آن درشت و کم‌حاصل است. این نوع زمین‌ها برای کشاورزی مناسب نیستند یا محصول کمی می‌دهند و به دلیل ترکیب خاک و شرایط طبیعی، کیفیت پایین‌تری دارند.

این واژه به معانی دیگری از جمله لبه شمشیر، اولین باران، نوک آهن، بند برقع (نوعی پوشش صورت زنانه) و حتی عهد یا روزگار نیز اشاره دارد.

لغت نامه دهخدا

سنبک. [ سُم ْ ب ُ ] ( اِ ) کشتی کوچک که در رکاب جهاز باشد. ( آنندراج ). کشتی کوچک. ( ناظم الاطباء ):
از دل خویش سنبکی دارم
نذر دریا تبرکی دارم.محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).|| ( ع اِ ) نوعی از دویدن. || پیش سم ستور. ج، سنابک. || کناره حلیه شمشیر. || اول باران. || پیش و متقدم از هر چیزی. || آهن سر خود. || زمین درشت کم خیر. || رشته بند برقع. || عهد. روزگار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(سُ بُ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - کنار سم ستور. ۲ - اول هر چیز. ۳ - زمین صعب و کم فایده، ج. سنابک.

فرهنگ عمید

۱. کنار سم ستور.
۲. اول چیزی.
۳. زمین سخت و کم فایده.
کشتی کوچک.

فرهنگ فارسی

کشتی کوچک، سنبوق جمع
( اسم ) کشتی کوچک.

ویکی واژه

کنار سم ستور.
اول هر چیز.
زمین صعب و کم فایده؛
سنابک.

جمله سازی با سنبک

اما راوى گوید و روایت کند که چون پسر به ساحل رسید، از خاطرش خطور کرد که اى دل غافل کدام دانه در و گوهر عزیزتر از آن در گرانمایه خواهد بود که تو از دست دادى و به طلب زر و زیور آمدى؟! پشیمان شده زر را هم نیافته باز گردید چون بدان موضع رسید که کشتى را گذاشته بود از کشتى نشانى ندید، مضطرب و سرگردان گردیده آن سنبک را روانه نمود و در تفحص دختر روانه شد.
قضا را چون به میان دریا رسیدند به خاطر دختر رسید که در آن حال که حقه‌ى زر را در آوردند و زرى به ناخدا دادند حقه را فراموش کرده در ساحل مانده، چون این واقعه را پسر شنید، سنگى بر آن کشتى بسته سوار بر سنبک گردید و برگشت که حقه‌ى زر را یافته بردارد و برگردد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال رابطه فال رابطه فال آرزو فال آرزو