رداع

لغت نامه دهخدا

رداع. [ رِ ] ( ع اِ ) گِل تنک و آب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). گِل و آب. ( از اقرب الموارد ).
رداع. [ رُ ] ( ع اِ ) اثری از بوی خوش که درمالیده باشند به جایی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). اثر بوی خوش در جسد. ( از اقرب الموارد ). || درد هفت اندام. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). درد اندامها. ( بحر الجواهر ). درد بدن. شاعر گوید: «ترک الحیاء بها رداع سقیم ». ( از اقرب الموارد ).
رداع. [ رُ ] ( ع مص ) بازگردان کردن بیماری. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بازگردان شدن بیماری. پس افتادن بیمار. ( یادداشت مؤلف ). برگردان شدن بیماری. ( از اقرب الموارد ).
رداع. [ رِ ] ( اِخ ) نام آبی است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از معجم البلدان ).
رداع. [ رَ ] ( اِخ ) شهری است به یمن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نام شهر فارسهاست در یمن. ( از معجم البلدان ). و رجوع به الجماهر ص 270 شود.

فرهنگ فارسی

شهری است به یمن نام فارسهاست در یمن.

دانشنامه عمومی

رداع ( به عربی: رداع ) یکی از شهرهای استان بیضاء در کشور یمن است که در سرشماری سال ۲۰۰۵ میلادی، ۴۴٫۷۵۵ نفر جمعیت داشته است.

جمله سازی با رداع

💡 وی که بیشتر از ۲۰ سال سابقه حضور در گروه را دارد، مورداعتمادترین دستیار و فرد داچ ون‌درلیند است و در یکی از مراحل، یکی از افسران پینکرتون به جایزه ۵۰۰۰ دلاری روی سر آرتور اشاره می‌کند.

💡 ابراهیم بن خالد عُلفی (۱۶۹۴–۱۷۴۳م) فقیه زیدی یمنی در نیمهٔ اول سدهٔ هجدهم میلادی/سدهٔ دوازدهم هجری بود. در رداع زاده شد، در ذمار زیست و در صنعا تا پایان عمر مستقر بود. به روستای «علفة» در شمال صنعا منسوب است. فتاوی از آثار اوست.

💡 یوسف من، دردسر بسیار دارداعتبار با عزیزی برنمی آیی، همان درچاه باش