حفاوت

لغت نامه دهخدا

حفاوت. [ ح ِ وَ ]( ع مص ) حفایت. ( منتهی الارب ). رجوع بدان کلمه شود.
حفاوت. [ ح َ وَ ] ( ع مص ) مهربانی. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). مهربانی کردن. ( منتهی الارب ). || مهربانی و مبالغه کردن در اکرام کسی و اظهار شادمانی کردن به او. ( اقرب الموارد ): بمزید رأفت و حفاوت و مزایای اختصاص و قربت مخصوص می گردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 397 ). خاص و عام را در کنف رأفت و حفاوت و رحمت گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 367 ). در معالجت مبالغت می کرد و اشفاق و حفاوت می نمود. ( جهانگشای جوینی ). || از حال کسی پرسیدن. بسیار سوآل کردن از حال کسی یا چیزی. ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || الحاح. و از آن است: ماربة لاحفاوة. ( منتهی الارب ). || آشکار کردن شادی. || برهنه پای شدن. ( دهار ). برهنه پای رفتن. || گیاه از زمین برکندن.

فرهنگ معین

(حَ وَ ) [ ع. حفاوة ] (مص ل. ) مهربانی کردن، احوالپرسی.

فرهنگ عمید

۱. مهربانی کردن.
۲. احوالپرسی و نوازش کردن.
۳. مبالغه در اکرام و گرامی داشتن کسی.

فرهنگ فارسی

مهربانی کردن، احوال پرسی ونوازش کردن
۱ - ( مصدر ) مهربانی کردن احوالپرسی کردن نوازش کردن. ۲ - گرامی داشتن. ۳ - ( اسم ) مهربانی دلسوزی.
حفایت

ویکی واژه

حفاوة
مهربانی کردن، احوالپرسی.

جمله سازی با حفاوت

و واجب چنان بود که چون دوست بدست آید در مراعات و تفقد او مبالغت کند، و البته به هیچ حق از حقوق او و اگرچه اندک بود استهانت ننماید، و به مهماتی که او را عارض شود قیام کند، و در حوادث روزگار با او یار بود، و در اوقات رخا به روی گشاده و خلق خوش او را تلقی کند، و آثار بشاشت و ارتیاح به دیدار او در چشم و روی و حرکت و سکون پدید آرد، و بر فرط حفاوتی که در ضمیر دارد قناعت نکند، که اطلاع بر ضمایر جز متولی سرائر را نبود.
تا هر روز و هر لحظه وثوق او به مودت و سکون نفس او به حضور و غیبت در زیادت بود، و چون مسرت و ابتهاج به دیدار خود در شمایل آن کس مشاهده کند به مودت او متیقن گردد، چه حفاوت حقیقی در وقت لقای اصدقا پوشیده نماند، و معرفت سرور غیری به مکان خود در شکل او بس مشکل نباشد.