بی دستگاه

لغت نامه دهخدا

بیدستگاه. [ دَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + دستگاه ) بی چیز. فقیر. ناتوان:
وگر وامخواهی بیاید ز راه
درم خواهد از مرد بیدستگاه.فردوسی.نبینی که درویش بیدستگاه
بحسرت کند در توانگر نگاه.سعدی.رجوع به دستگاه شود. || بدبخت. شقی. بیچاره:
دگر گفت بیدستگاه آن بود
که ریزنده خون شاهان بود.فردوسی. || جاهل. نادان:
یکایک بدادند پیغام شاه
به شیروی بی مغز و بیدستگاه.فردوسی.

فرهنگ معین

(دَ ) (ص مر. ) بی سر و سامان، بی سرمایه.

فرهنگ فارسی

بی چیز ٠ فقیر ٠ ناتوان ٠ یا بدبخت ٠ شقی ٠ بیچاره ٠

ویکی واژه

بی سر و سامان، بی سرمایه.

جمله سازی با بی دستگاه

💡 بنیاد ملی علوم، دانشگاهی صنعتی برای تحقیق بر روی سیستم نگهداری هوشمند در سال ۲۰۰۱ تأسیس کرد. این دانشگاه بر روی پژوهش‌های مبتنی بر اینترنت اشیا، فناوری تجزیه و تحلیل و پیش‌بینی برای نظارت بر دستگاه‌های متصل شده و پیش‌بینی خرابی دستگاه‌ها و بیشتر برای جلوگیری از شکست احتمالی تمرکز می‌کند.

💡 بیدل از بی دستگاهی سرنگون خجلتیم دست ما از بس تهی شد آستین‌گردیده است

💡 پایگاه و دستگاه دولتش کرد و گذاشت چرخ را بی پایگاه و کوه را بی دستگاه

💡 گلبرگ‌ها بر همدگر افتاده بین چون سیم و زر آویزها و حلقه‌ها بی دستگاه زرگری

💡 بی دستگاه تحقیق پوچ است ناز فطرت گر مغز معنیی نیست جز مو به سر مجویید

💡 بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم پیشانی عرق ریز برداشت آستینم

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
تخصیص یعنی چه؟
تخصیص یعنی چه؟
شکوه یعنی چه؟
شکوه یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز