خط تو فتنه و زلف تو فتنه چشم بلا چه فتنه ها که عیان شد بدوره قمری
زند به شاه ولایت بدوره ضربت کند به پیر طریقت بنوبتی بیداد
ای برخت خط چو شب بدوره خورشید خال بتابان مهت چو بیم برامید
کبیده پست و بدوره مر آن که زله کند فروشه حلوا سختو همی بود زناج
این روی اگر بدوره یعقوب جلوه داشت یوسف نیافتی اثر از تیرگی بچاه