بازچیدن

لغت نامه دهخدا

بازچیدن. [ دَ ] ( مص مرکب ) برداشتن. ( آنندراج ). گسترده را پیچیدن. منبسطی را درنوردیدن. بساط را جمع کردن. مقابل گستردن. واچیدن:
عنقا شکار کس نشود، دام بازچین
کانجا همیشه باد بدست است دام را.حافظ. || گردآوردن. جمع کردن. فراهم کردن. دانه دانه و تک تک جمع کردن:
ز هر سو سپه بازچید اردشیر
پس پشت او بد یکی آبگیر.فردوسی.

فرهنگ عمید

۱. واچیدن، برچیدن.
۲. برداشتن، جمع کردن: عنقا شکار می نشود دام بازچین / کاینجا همیشه بادبه دست است دام را (حافظ: ۳۰ ).
۳. گرد آوردن.
۴. تک تک جمع کردن.
۵. چیزی گسترده را درهم پیچیدن.

فرهنگ فارسی

برداشتن

جمله سازی با بازچیدن

💡 این معنی روشنست که علمِ شطرنج دانشوران و هنرپیشگانِ هندوستان نهاده‌اند که منشأ و منبتِ وجود شماست و موجبِ اشتهار شطرنج که در اقطارِ بسیطِ عالم ذکرِ آن همه جای گسترده‌اند، آنست که واضعِ آن عمل باسرارِ جبر و قدر سخت بینا بودست و از کارِ تقدیرِ آفریدگار و تدبیرِ آفریدگان آگاه، آنرا بنهاد و در نهادنِ آن فرا نمود که صاحبِ آن عمل با غایتِ چابک‌دستی و به بازی و زیرک‌دلی، اگرچ رخی یا فرسی بر خصم طرح دارد، شاید که بوقتِ باختن از آن حریفِ کند دستِ بد بازِ نادان بازئی آید که دستِ خصم را فرو بندد و در مضیقی افتد که هیچ چاره جز دست بازچیدن و بقایم ریختن نداند.

💡 خوبرویی را که هزار دانا از سودای او شیدا بود و هر لحظه بر سر کویش از آمد و شد سودائیان هزار غوغا، نوبت خوبی به سر آمد و نکبت زشتی از در و بام درآمد عاشقان، بساط انبساط بازچیدند و پای اختلاط درکشیدند.