انجامیدن

واژه انجامیدن در زبان فارسی، بیانگر مفهوم پایان یافتن، به سرانجام رسیدن و اتمام یافتن یک فرایند یا کار است. بر اساس منابع معتبر لغت‌شناسی، این فعل به معنای رسیدن به نهایت و کمال یک امر و پایان یافتن آن به کار می‌رود. این مفهوم، حس تکمیل شدن و حصول نتیجه مطلوب را تداعی می‌کند و نشان‌دهنده گذار از مرحله آغازین به مرحله پایانی یک فعالیت یا رویداد است.

بررسی دقیق‌تر تعاریف ارائه شده در لغت‌نامه‌ها، عمق این معنا را آشکار می‌سازد. آنندراج و فرهنگ رشیدی هر دو بر آخر شدن و به نهایت رسیدن کار تأکید دارند، که این خود گویای رسیدن به نقطه پایانی و حصول نتیجه نهایی است. همچنین، مؤید الفضلاء و شرفنامه منیری با ذکر آخر شدن، بر جنبه اتمام و پایان کار صحه می‌گذارند. این تکرار و تأکید در منابع مختلف، جایگاه رفیع این فعل را در بیان مفهوم اتمام نشان می‌دهد.

در نهایت، می‌توان گفت که انجامیدن صرفاً به معنای پایان یک کار نیست، بلکه فراتر از آن، به معنای منتهی گشتن، به آخر رسیدن و به پایان آمدن یک فرآیند با تمام جوانب آن است. این فعل، حس کمال و تمام شدن را به همراه دارد و بیانگر حصول نتیجه‌ای است که پس از طی مراحل لازم، به طور کامل محقق شده است. بنابراین، انجامیدن واژه‌ای است غنی که مفهوم اتمام موفقیت‌آمیز و رسیدن به سرمنزل مقصود را به زیبایی در خود جای داده است.

لغت نامه دهخدا

انجامیدن. [ اَ دَ ] ( مص ) بنهایت رسیدن و آخرشدن کار. ( آنندراج ). آخرشدن و بنهایت رسیدن. ( فرهنگ رشیدی ). آخرشدن. ( مؤید الفضلاء ) ( شرفنامه منیری ). منتهی گشتن و به آخر رسیدن و بپایان آمدن کار و تمام شدن. ( ناظم الاطباء ):
چو انجامیده شد گفتار رامین
چو باد از پیش اوبرگشت آذین.( ویس و رامین ).بنگر که جهانت چون بینجامد
هر روز تو کار نو چه آغازی.ناصرخسرو.در یک هفته سه انقلاب بدین نسق انجامید. ( بدایعالازمان ). || منتهی شدن. منجر شدن. کشیدن. ( یادداشت مؤلف ):
و گر ایدون ببن انجامدمان نقل و نبید
چاره هر دوبسازیم که ما چاره گریم.منوچهری.حال بدان انجامید کی سیاوش بترکستان افتاد از ترس پدر و آنجا کشته شد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 41 ). خاتمت بهلاک و ندامت انجامد. ( کلیله و دمنه ). آن فتنه بدان انجامید که هفت هزار کشته شدند. ( سندبادنامه ص 203 ).چون کار به انجام رسید و خلوت به اتمام انجامید. ( سندبادنامه ص 131 ).
پیش از آنم که بدیوانگی انجامد کار
معرفت پند همیدادنمی پذرفتم.سعدی.بوسه بر سر و روی هم دادیم و فتنه بیارامید و خصومت بصلح انجامید. ( گلستان ). درویش بی معرفت نیارامد تا فقرش بکفر انجامد. ( گلستان ). فی الجمله امکان موافقت نبود بمفارقت انجامید. ( گلستان ). اگر او دانا بودی کار او با نادانان بدین غایت نینجامیدی. ( گلستان سعدی ). اگر در آغاز کار سخنهای پیوسته نوشتن را خواهی که درآموزی دشخوار بود و بمقصود نینجامد. ( جاودان نامه افضل الدین کاشانی ). چون میانه ما و شما بدین انجامید از میانه شما بیرون رویم. ( تاریخ قم ص 255 ). || انجام یافتن. اجرا شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( مص ) تمام کردن. ( ناظم الاطباء ). به آخر رساندن کاری. ( از شعوری ج 1 ورق 123 الف ). بنهایت رسانیدن. بپایان بردن. کشانیدن. منجر گردانیدن:
چه باشی تو ایمن زگردون پیر
که فرجام انجامدت ناگزیر.فردوسی.همی این چرخ بی انجام عمرت را بینجامد
پس اکنون گر تو کار دین نیاغازی کی آغازی.ناصرخسرو.ره انجام و دل اندر خرمی دار
که وقت خرمی این دیار است.
مسعود سعد ( از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 118 الف ).
|| پرداختن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(اَ دَ ) (مص ل. ) ۱ - پایان گرفتن. ۲ - اجرا شدن. ۳ - منجر شدن.

فرهنگ عمید

به پایان رسیدن، پایان یافتن.

فرهنگ فارسی

انجام یافتن، انجام شدن، به پایان رسیدن، پایان یافتن
( مصدر ) ( انجامید انجامد خواهد انجامید انجامنده انجامیده انجامش ) انجام یافتن اجرا شدن.

ویکی واژه

‌فرایند شروعاردن (باعث شروع به کار کردن) یه سیستم؛ برپا کردن: انجامیدن سقلیک (پودمان) کیجِش (احراز هویت) خیلی دشوار نبود. شناسه « کناییک » عرفشته نشده. الگو:ردال خطا
سیستمی را شروعاردن (باعث شروع به کار کردن)؛ برپا کردن: سیستم کیجش (احراز هویت) را انجامیدم.