لغت نامه دهخدا
رفیقان من با می و ناز و نعمت
منم آرزومند یک تا ژغاره.ابوشکور.گروهی از من امید سورمی دارند
مرا تحیّر نان ژغاره قیرینش. سوزنی ( از جهانگیری ).|| سرخی و غازه که زنان بر روی مالند. || ناف حیوانات عموماً و ناف گاو خصوصاً. || فریاد و فغان. ( برهان ). رجوع به ژغاله شود.