منغر

لغت نامه دهخدا

منغر. [ م ُ غ َ ] ( ع ص ) گوسپندی که از پستان وی شیر سرخ و یا شیر خون آمیخته به در آید. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نعت است ازانغار. ( منتهی الارب ). رجوع به منغار و انغار شود.
منغر. [ م َ غ ُ ] ( اِ ) نوعی ازپول ریزه خرد و کوچک باشد. ( برهان ). نوعی از پول ریزه خرد. منغرک. ( فرهنگ رشیدی ) ( از ناظم الاطباء ).
منغر. [ م ُ غ ُ ] ( اِ ) قدح و طاس بزرگ را گویند که در آن شراب خورند. ( برهان ). قدح بزرگ که بدان شراب خورند و ساتگین نیز گویند. منغرک. ( فرهنگ رشیدی ). جام شرابخواری بزرگ. ( ناظم الاطباء ) :
ای خداوندی که از لطف تو دریا پر شود
در صدف هر قطره آبی ز نیسان در شود
بزم شوق تو چو در دل گسترد فرش نشاط
چشم من هم ساقی خوناب و هم منغر شود.عمید لوبکی ( از فرهنگ رشیدی ).ساقی مجلس شاهی است که با منغر زر
ایستاده ست شب و روز برابر نرگس.خواجه سلمان ( از مجمعالفرس ).

فرهنگ معین

(مُ غُ ) (اِ. ) جام بزرگ .
(مَ غُ ) (اِ. ) نوعی پول ریزة کوچک .

فرهنگ عمید

قدح، قدح شراب، ساغر: ساقی مجلس شاه است که با منغر زر / ایستاده ست شب و روز برابر نرگس (سلمان ساوجی: ۱۲۴ ).

ویکی واژه

نوعی پول ریزة کوچک.
جام بزرگ.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال قهوه فال قهوه فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال رابطه فال رابطه