شخشیدن. [ ش َ دَ ] ( مص ) شخیدن. ( شرفنامه منیری ). لخشیدن. لغزیدن. ( برهان ) ( سروری ). سُرخوردن. زلت. فرولغزیدن. لیزیدن. لیز خوردن. ( یادداشت مؤلف ). متمایل شدن به جانبی. فروخیزیدن بود: گویند بشخشید؛ یعنی بخیزید. ( لغت فرس اسدی ) : یکی بهره را بر سه بهرست بخش تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش.ابوشکور. || از جای افتادن. ( برهان ). از جای فروخزیدن و به سین مهمله نیز آمده است. ( سروری ). فروخزیدن از نشستگاه خویش. ( حاشیه لغت فرس اسدی ). از نشستنگاه خویشتن فروخزیدن. ( یادداشت مؤلف ) : گلیمی که خواهد ربودنش باد ز گردن بشخشد هم از بامداد.ابوشکور.قول فلان و فلان ترا نکند سود گرت بشخشد قدم ز پایه ایمان.ابوشکور.از من افتادنست و شخشیدن از تو بخشودنست و بخشیدن. سنایی.
فرهنگ معین
(شَ دَ ) (مص ل . ) لیز خوردن .
فرهنگ عمید
لخشیدن، لغزیدن، لیز خوردن: قول فلان و فلان تو را نکند سود / گرت بشخشد قدم ز پایهٴ ایمان (ناصرخسرو: ۴۴۹ )، یکی بهره را بر سه بهر است بخش / تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش (ابوشکور: لغت نامه: شخیدن ).