فرخسته. [ ف َ خ َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) خسته و برزمین کشیده. ( برهان ). کشته برزمین کشیده. ( اسدی ) : او می خورد به شادی و کام دل دشمن نزار گشته و فرخسته.ابوالفضل عباسی.به هر تلی بر از خسته گروهی به هر غفجی بر از فرخسته پنجاه.عنصری.رجوع به فرخشته شود. || ( ص ) خوب و مبارک و مخفف فرخجسته است. ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ).بدین معنی شاید مصحف فرخجسته است.
فرهنگ معین
(فَ خَ تِ ) (ص مف . ) خسته ، کشته و بر زمین کشیده شده .
فرهنگ عمید
۱. خسته. ۲. زخمی و بر زمین کشیده شده: او می خورد به شادی و کام دل / دشمن نزار گشته و فرخسته (ابوالعباس ربنجنی: شاعران بی دیوان: ۱۳۵ ). ۳. پایمال شده.