رجاحت. [ رَ ح َ] ( از ع ، اِمص ) رجاحة. فضیلت و برتری. ( ناظم الاطباء ) : باآنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قبادرا سعادت ذات... و رجاحت عقل... حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. ( کلیله و دمنه ). رجاحة. [ رَ ح َ ] ( ع اِمص ) رجاحت. رجوع به رجاحت شود. رجاحة. [ رُ ح َ ] ( ع اِ ) رُجّاحة.ریسمانی که می آویزند و اطفال بر آن سوار میشوند. ( از اقرب الموارد ). تاب. رجوع به رَجّاحة و تاب شود. رجاحة. [ رُج ْ جا ح َ ] ( ع اِ ) بانوج. ( ناظم الاطباء )( منتهی الارب ). بانوج ، و آن ریسمانی است که از جای بلندی یا شاخ و در درختی آویزند و زنان و دختران بر آن نشسته در هوا آیند و روند. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). تاب. و رجوع به تاب و ارجوحه و رُجاحة شود.