گوالیدن. [ گ ُ دَ ] ( مص ) ( از: گوال + -یدن ، پسوند مصدری ) قیاس شود با بالیدن. هندی باستان ، وی + ورذ ( نمو کردن ، رشد کردن ). ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). بالیدن و نمو کردن ، اعم از انسان وحیوان. ( برهان ) ( آنندراج ). اِرباء. اِنماء: ایفاع ؛ گوالیدن کودک و نزدیک بلوغ رسیدن. تفالی ؛ گوالیدن گیاه. طَمْی ؛ گوالیدن گیاه. مید. مَیَدان ؛ گوالیدن. ( منتهی الارب ). نتو. نشوء. ( صراح ). نمو. نما. برکت. ریع. فزون شدن. || اندوختن. الفختن. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). انباردن. انباشتن : بزرگان گنج سیم و زر گوالند تو از آزادگی مردم گوالی.طیان.زمانه از این هردوان بگذرد تو بگْوال چیزی کز او نگذرد.شهید.|| جنبانیدن کودک را برروی دستها و یا زانوها. || جنبیدن از این طرف به آن طرف در راه رفتن. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
(گُ دَ ) (مص ل . ) رشد کردن ، بالیدن .
فرهنگ عمید
۱. بالیدن، نمو کردن، رشد کردن. ۲. (مصدر متعدی ) اندوختن و جمع کردن: بزرگان گنج سیم و زر گوالند / تو از آزادگی مردم گوالی (طیان: شاعران بی دیوان: ۳۲۰ ).
فرهنگ فارسی
بالیدن، نموکردن، رشدکردن، به معنی اندوختن وجمع کردن هم گفته شده، کوالیدن هم گفته شدهگوالیده:بالیده، نموکرده ( مصدر ) ( گوالیده گوالد خواهد گوالید گوالنده گوالان گوالیده گوالش ) . ۱ - نمو کردن نشو و نما یافتن بالیدن : ایفاع گوالیدن کودک و نزدیک بلوغ رسیدن . ۲ - اندوختن جمع آوردن : بزرگان گنج و سیم و زر گوالند تو از آزادگی مردم گوایی . ( طیان )