لغت نامه دهخدا
مسوف. [ م َ ] ( ع ص ) گشن مایل به گشنی از شتران. ( اقرب الموارد ). مسؤوف. و رجوع به مسؤوف شود.
مسوف. [ م ِس ْوَ ] ( ع اِ ) عطردان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
مسوف. [ م ُ س َوْ وِ ] ( ع ص ) مرد برسر خود که هرچه خواهد میکند و کسی رد حکم آن را نتواند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). صبور. ( اقرب الموارد ). خیره سر. خودرأی.