تخشیدن

لغت نامه دهخدا

تخشیدن. [ ت َ دَ ] ( مص ) بالا نشستن. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). صدر مجلس نشستن. ( ناظم الاطباء ). قیاس شود با: پارسی باستان «همتخشی » ، «همتخشتا» ، ریشه اوستائی «ثوخش » ، «ثوخش َ» ، غیور، باهمت ، «ثوخشه » ، «ثوخشیشت َ» ، پهلوی «توخشیتن » ، هندی باستانی «تواکشس » ، قوه ، نیرو. ( حاشیه برهان چ معین ). تخشید، یعنی بالا نشست ، چه تخش بمعنی بالا و صدر مجلس هم آمده است. ( برهان ). کسی که بالا نشست گویند تخشید. ( فرهنگ رشیدی ). || آقای دکتر معین در مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ذیل کلمه «هوتخش » آرد: هوتخش مرکبست از دو جزء، جزء اول بمعنی خوبست و جزء دوم از توخشیتن ، تخشیدن بمعنی کوشیدن و ورزیدن است. هوتخش یعنی خوب ورزنده ، نیکو کوشنده و مراد از آن طبقه صنعتگر است... ( مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 408 ). و رجوع به تخشا و تخشائی ارتش شود.

فرهنگ معین

(تُ دَ ) (مص ل . ) کوشیدن ، کوشش کردن .

فرهنگ عمید

کوشش کردن، کوشیدن، سعی کردن.

ویکی واژه

کوشیدن، کوشش کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم