پرهیختن

لغت نامه دهخدا

پرهیختن. [ پ َ ت َ ] ( مص ) پرهختن. فرهیختن. فرهنجیدن. ادب کردن :
هست یاقوت بهرمان ، پرهیخت
ادب آمد که دیو از او بگریخت.( صاحب فرهنگ منظومه از جهانگیری ).|| پرهیز کردن.احتراز کردن. دور شدن. || رها کردن. || خالی کردن.

فرهنگ معین

(پَ تَ ) (مص م . ) = پرهختن . فرهیختن . فرهنجیدن : ۱ - تربیت کردن . ۲ - پرهیز کردن . ۳ - رها کردن . ۴ - برآوردن ، برکشیدن .

فرهنگ عمید

۱. پرهیزیدن، پرهیز کردن.
۲. ادب کردن، تربیت کردن.
۳. برآوردن، برکشیدن.

فرهنگ فارسی

پرهیزیدن، پرهی کردن، ادب کردن، تربیت کردن
( مصدر ) ۱- ادب کردن . ۲- پرهیز کردن . ۳- رها کردن . ۴- خالی کردن .

ویکی واژه

پرهختن. فرهیختن. فرهنجیدن:
تربیت کردن.
پرهیز کردن.
رها کردن.
برآوردن، برکشیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال میلادی فال میلادی فال انبیا فال انبیا فال چای فال چای