لغت نامه دهخدا نخجیروال. [ ن َ جیرْ ] ( ص مرکب ) مرد شکاری. شکارکننده. ( انجمن آرا ). مرد شکارکننده. شکارچی. صیاد. ( فرهنگ خطی ). || نخجیرانگیز. ( فرهنگ اسدی ) ( اوبهی ). آهوگردان. حشرت. ( یادداشت مؤلف ) : نخجیروالان این مَلِک راشاگرد باشد فزون ز بهرام.فرخی ( از اسدی ).و رجوع به نخچیروال شود.
فرهنگ عمید نخجیربان، نخجیرزن، نخجیرگیر، شکارچی، شکاربان: نخجیروالان این ملک را / شاگرد باشد فزون ز بهرام (فرخی: ۲۲۳ ).