لغت نامه دهخدا
معصرة. [ م َ ص َ رَ ]( ع اِ ) فشاردن جای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جایی که در آن چیزی می فشارند. ( ناظم الاطباء ). جای شیره کشیدن از انگور و جز آن. ج ، معاصر. ( از اقرب الموارد ).
معصره. [ م ِ ص َ رَ / رِ ] ( ع اِ ) آنچه چیزی را به آن افشرند و جواز روغنگران. ( غیاث ). منگنه و جندره و جواز و جوازان. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به معصرة شود. || در طب عبارت است از تجویفی که در زیر جزو آخرین دماغ است مانند برکه ، که چون خون از اورده به دماغ درآید اولاًدر وی جمع شود تا مزاج دماغ گیرد بعد از آن غذای دماغ شود. ( بحر الجواهر یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
معصره. [ م ُ ع َص ْ ص َ رَ ] ( ع ص ) افشرده شده. ( غیاث ).