لغت نامه دهخدا
باد برتخت سلیمان رفت کژ
پس سلیمان گفت بادا کژ مغژ.مولوی ( مثنوی ).لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب
سوی او می غیژ و او را می طلب.مولوی ( مثنوی ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ).آن طرفه مرغم کز چمن بر اعتماد خویشتن
بی دام و بی گیرنده ای اندر قفس غیژیده ام.مولوی ( از جهانگیری ).