لغت نامه دهخدا
سبوح و مزکت بهمان گرفت و دیزه فلان
و ما چو گاوان گرد آمده به غوشادا.ابوالعباس ( از فرهنگ اسدی ).ز بأس پاس تو اندر کنام شیر و پلنگ
کند شبان به شبان از پی گله غوشاد.شمس فخری ( از آنندراج ) ( جهانگیری ).|| سرگین سایر حیوانات. بفتح اول نیز آمده است. سرگین حیوانات. غوشا. || جای فرودآمدن کاروان. قافله گاه. ( از برهان قاطع ). || جایگاه دیوان و جنیان. ( اداة الفضلاء ) ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). || درخت بلند. ( برهان قاطع ) ( اداة الفضلاء ).