غراشیده

لغت نامه دهخدا

غراشیده. [ غ َ دَ ] ( ن مف ) خراشیده. ( برهان قاطع ). || قهرآلود و خشمناک ، و به این معنی غرانیده هم به نظر آمده است که به جای شین نون باشد. ( برهان قاطع ). خشم گرفته. ( صحاح الفرس ) ( فرهنگ اسدی ) ( اوبهی ). خشم آلود و تند. ( فرهنگ رشیدی ) :
درآمد ز درگاه من آن نگار
غراشیده و رفته زی کارزار.علی قرط ( از صحاح الفرس ) ( از فرهنگ اسدی ).چنان شد غراشیده از کینه اش
که آتش زبانه زد از سینه اش.آغاچی ( از فرهنگ رشیدی ) ( از آنندراج ).غرشیده. ( فرهنگ رشیدی ). آزغده. آزغیده. خشمناک. غضوب.

فرهنگ معین

(غَ دِ ) (ص مف . ) ۱ - خراشیده . ۲ - خشمگین .

فرهنگ عمید

خشم آلود، خشمناک، خشمگین: چنان شد غراشیده از کینه اش / که آتش زبانه زد از سینه اش (آغاجی: شاعران بی دیوان: ۱۹۴ ).

ویکی واژه

خراشیده.
خشمگین.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم